علی لاریجانی در تعبیری مطایبهآمیز گفته بود: «برادران لاریجانی فرزندان حوزه و مرجعیت هستند که بر حسب اتفاق وارد کار اجرایی شده و گمراه شدهاند». برادران لاریجانی فرزندان میرزا هاشم آملیاند. میرزا هاشم دلبستهٔ تتبعات فقهی بود. وی به فرزندانش توصیه کرده بود که این ایام عمر را صرفا در بحث و درس بگذرانند و به شاگردان خود کراراً توصیه میکرد که بیش از تبلیغ متعارف حوزوی، به تتبع فقهی و اصولی اشتغال داشته باشند.[۱]
وی ۱۳ ساله بوده که به مدرسهٔ سپهسالار میرود تا علوم حوزوی را فراگیرد. در آنجا با مرحوم مدرس آشنا میشود. میرزا هاشم در مورد آشنایی با مرحوم مدرس گفته است: «… پس از مدتی مرحوم مدرس عهدهدار مدرسهٔ سپهسالار شد و تمام آقازادههایی را که اهل کار و تدریس نبودند از مدرسه اخراج کرد و امتحانات سختی را برای ورود به مدرسه قرار داد. وقتی به من برخورد، فرمود چه میخوانی؟ گفتم اسفار میخوانم. تعجب کرد و پرسید: تو با این سن اسفار میخوانی؟ گفتم بلی، وقت امتحان روشن میشود. او از من امتحان گرفت و من خیلی خوب از عهده بر آمدم. از آن به بعد مورد توجه مرحوم مدرس قرار گرفتم و حجره مناسبی به من داد که به تنهایی از آن استفاده میکردم و ماهی پنج تومان هم برایم مقرری تعیین کرده و به خادم مدرسه هم گفته بود تا در شستن لباسها و تهیه خوراک به من کمک کند. آنقدر خوشحال شده بودم که شاید آن شب از خوشحالی خوابم نبرد.»[۲]
علاوه بر مرحوم مدرس که میرزا هاشم را مورد توجه قرار میدهد، آقا ضیاء عراقی نیز این شاگرد خود را مورد تفقد قرار داده بود. میرزا هاشم میگوید: «ارتباط مرحوم آقا ضیاء عراقی با من بیش از ارتباط استاد با شاگردش بود. بسیاری از اوقات پس از درس، همراه ایشان بودم و اشکالات خود را تصحیح میکردم. حتی برخی از شبها در منزل آقا ضیاء میخوابیدم. ایشان نیمه شبی مرا بیدار کردند و فرمودند: فکری به ذهنم رسیده است، آن را بنویسید…»[۳]
علاقهٔ مرحوم آقا ضیاء به میرزا هاشم به قدری بوده که تا میرزا در درس ایشان حاضر نمیشده، درس را شروع نمیکردهاند. سید جعفر شهیدی نقل کرده است که روزی آیتﷲ آملی به خارج از شهر رفته بودند و یک ساعت از شب گذشته و آقای عراقی به منبر رفته بودند و نشسته بودند اما درس را آغاز نمیکردند. یکی از حاضران از پایین منبر گفت: آقا ربع را هم زد (ساعت یک و ربع است). فرمودند: نیم را هم بزند شروع نمیکنم. وقتی که آیتﷲ آملی رسید ایشان درس را شروع کردند.
ارتباط میان آقا ضیاء عراقی و مرحوم آملی به گونهای بوده که اشکال بر آقا ضیاء بعضاً به اشکال بر آیتﷲ آملی کشیده میشده است. آیتﷲ گرامی نقل کرده است که روزی امام خمینی خیلی به آقا ضیاء ایراد داشت و پس از ذکر ایرادها، گفت: شاید مُقرّر بیچاره این طور نوشته باشد. مقصود از مقرّر، مرحوم میرزا هاشم آملی بود.[۴]
میرزا هاشم در درس آیتﷲ حجت هم حضور مییافته است. او ۲۷ ساله بود که از آیتﷲ حجت اجازهٔ اجتهاد گرفت. زمانی آیتﷲ صادق آملی لاریجانی بحث اجازهٔ اجتهاد را که آیتﷲ حجت به پدرشان داده بود، خدمت آیتﷲ سبحانی مطرح میکند. آیتﷲ سبحانی تعجب میکند و میگوید: «آیتﷲ حجت معمولا به کسی اجازهٔ اجتهاد نمیداده است.»
صادق لاریجانی همچنین در وصف پدرش گفته است که وی انسان درویشمسلکی بود؛ به این معنا که خیلی خاکی بود. وی گفته است: «مکرر میدیدیدم که وقتی درب منزل را میزدند، با آن کهولت سن برمیخاستند و خود، در را باز میکردند. کسانی که به ملاقات میآمدند تعجب میکردند.»
در بیان این ویژگی آیتﷲ آملی همچنین گفته شده است که وقتی از نجف به ایران آمده بودند، همچنان در حال و هوای نجف بودند. در نجف این گونه بود که معمولاً پیشکار و خدمتکاری نداشتند تا برایشان خرید کند. ایران که آمده بودند هم خودشان زنبیلبهدست میرفتند و خرید میکردند. زمانی امام خمینی به ایشان میگوید: اینجا نجف نیست، قم است! یک کسی را پیدا کن که این کارها را برایت انجام دهد؛ شأن علمایی را حفظ کن!
آیتﷲ آملی همچنین روحیهٔ بذلهگویی داشته است. آیتﷲ گرامی نقل کرده است که در کنار حرکات خودجوشی که در حوزه وجود داشته است، بعضی از اساتید حوزه برنامه و نشستهای مشترکی داشتند. جلسهٔ جامعه مدرسین از جمله این نشستها بود. برخی از آقایان با جامعه مدرسین مخالفت میکردند. مرحوم میرزا هاشم آملی به شوخی میگفت که شاید آن آقا که جلسهٔ جامعه را تحریم کرده، فکر میکند جامعه از جماع است. بعد از آن آیتﷲ شوخیهای دیگری کردند…[۵]
آیتﷲ محمد یزدی گزارشی از یک روز محفل درسی آیتﷲ آملی داده است. وی میگوید: «وقتی حضرت امام(ره) از قم تبعید شدند و برنامه درس ایشان تعطیل شد، شاگردان ایشان تقریبا پراکنده شدند و دچار نوعی حیرت و سردرگمی گردیدند. در آن شرایط سعی میکردیم دروس علمای دیگر را بیازماییم و در نهایت یکی را انتخاب کنیم. سرانجام پس از گذر از دورهٔ آزمایش، درس مرحوم آیتﷲ میرزا هاشم آملی را پسندیدیم و شرکت کردیم. روش بنده هم این بود که در درس به استاد اشکال میکردم. یک بار در درس مرحوم آملی به ایشان انتقاد نمودم و ایشان پاسخ گفتند. مجدداً از زاویهٔ دیگری به قضیه نگاه کردم و از بحث اصولی وارد بحث فلسفی شدم و از فلسفی به کلامی نقل کلام نمودم، و دقایقی متمادی کلاس حالت طرفینی به خود گرفت. ایشان فرمودند: ما بحث اصولی نمیکنیم. شما چرا مباحث کلامی را مطرح میکنید؟ عرض کردم: بنده چنین قصدی نداشتم. شما ما را به این نقطه کشاندید. این گفتوگوی طرفینی باعث شد مرحوم آقای آملی به بنده علاقهمند شوند و اظهار محبت کنند. تا اواخر عمرشان هم به بنده لطف داشتند. البته مدت کوتاهی از حضور بنده در درس ایشان نمیگذشت که تصمیم گرفتیم استادم را عوض کنم؛ لذا دیگر به درس آقای آملی حاضر نشدم. در این حال یکی از شاگردان ایشان طی برخوردی که با هم داشتیم، با لحن پرخاشگرایانهای پرسید چرا درس نمیآیی؟ گفتم: من احساس کردم نمیتوانم از درس ایشان آن گونه که باید و شاید استفاده کنم. فرد مزبور گفت: اگر قصد داشتی در درس استاد شرکت نکنی، پس چرا آن روز اشکال کردی؟ گفتم: چه ربطی دارد؟ گفت: پیداست شما هنوز آداب حوزه را نمیدانید. گفتم بنده هیچ گونه غرضی نداشتم. گفت: اشکال شما در درس یک استاد و بعد هم عدم حضور در آن، نوعی بیاعتنایی به استاد و تضعیف او محسوب میشود. گفتم: به هر حال آنچه برای من مهم است این است که شاگرد باید از اتلاف وقت پرهیز کنند و هر لحظه احساس کرد که بهرهٔ مطلوب را از یک درس نمیبرد، آن را تعطیل کند و به استاد دیگری رو آورد. طلبهٔ مزبور در انتها گفت: ولی سعی کن دیگر این کارها را تکرار نکنی. گفتم چشم».[۶]
آیتﷲ آملی لاریجانی در اواخر عمر، رأیی را پذیرفته بود که خلاف قول مشهور فقها بود. شیخ نعمت ﷲ صالحی نجف آبادی به مناسبت چهلمین روز درگذشت آیتﷲ آملی، مقالهای نوشت و در آن ادعا کرد که آیتﷲ آملی در اواخر عمر خود قائل به حکم طهارت کفار شده است. صالحی نجف آبادی اینگونه آورده است: «آیتﷲ ابراهیم جناتی نقل کرده است زمانی که میرزا هاشم آملی مریض بودند به منزل ایشان رفتم تا احوالشان را بپرسم. پس از احوالپرسی از معظم له یکی از روحانیون که در آنجا حاضر بود وقتی که با نام من آشنا شد پرسید: شما همان آقای جناتی هستید که بحثی درباره اصالت طهارت انسان نوشته و خواستهاید بگویید کافر پاک است؟ گفتم آری من هستم. گفت به چه دلیل چنین چیزی میگویید؟ من قدری در این مسئله بحث کردم و دلیلهای کسانی را که میگویند کافر نجس است را ذکر کردم و به نقد و رد آنها پرداختم و گفتم دلیل قانعکنندهای برای نجاست کافر نداریم. آن روحانی وارد بحث اجتهادی نشد و حاضر نبود و یا نمیتوانست سخنان مرا نقد علمی کند و چون نتیجهٔ بحث من یعنی پاک بودن کافر با ذهنیت او در تضاد بود و از طرفی نمیتوانست با این مسئله با شرح صدر و وسعت نظر برخورد کند و طاقت تحمل آن را نداشت سخت برآشفت و بر سر من فریاد زد و گفت: شما میخواهی بگویی گورباچف پاک است؟ من باز قدری بحث اجتهادی کردم و توضیح دادم که چرا دلیلهای فقهایی را که میگویند کافر نجس است، قبول ندارم. او بیشتر عصبانی شد و این بار با خشم بیشتری فریاد زد که بالاخره تو میخواهی بگویی گورباچف پاک است؟ آیتﷲ میرزا هاشم آملی که در طول بحث با دقت به استدلالهای من گوش میداد، رو کرد به آن روحانی که از شدت خشم به خود میپیچید و فرمود: بله من هم میگویم گورباچف پاک است. به حکم دلیلهایی که ایشان میآورد. مگر با خشم و غضب و فریاد میتوان مسئله علمی را حل کرد؟ آن روحانی وقتی این برخورد آیتﷲ آملی را دید سکوت کرد و من نفس راحتی کشیدم.»[۷]
آیتﷲ میرزا هاشم آملی در اواخر عمر خود این رأی را پذیرفته بود و خلاف روّیهٔ سایر فقها حکم کرده بود. صالحی نجف آبادی، مرحوم آملی را فقیهی آزاداندیش میداند که در صدور رأی فقهی شجاعت به خرج میداد.
میرزا هاشم آملی فقیهی بود درویشمسلک، بذلهگو، آزاداندیش و شجاع. او با این منش خود، فقاهت را لطافت بخشیده بود. وی در هفتم اسفند ۱۳۷۱ چشم از جهان فروبست و در جوار بارگاه حضرت معصومه(س) آرمید. روحش شاد.
جلوگیری از انحراف حکومت با نصیحت مشفقانه
نواندیشی در گستره فقه
تطور روشهای پژوهشی در حوزه علمیه نجف
وارد ساحتی شدید که در آن ویژهدان نیستید!