صاحب تفسیر المیزان که بسیاری از علما، بزرگان و مراجع تقلید شاگردی در محضر او افتخار میکردند، چنان زندگی عاشقانهای داشت که شاید کمتر کسی حکایتهای آن را باور کند اما علامه طباطبایی و همسرش در طول زندگی مشترک پرفراز و نشیبشان چنان دلبسته هم بودند که بعد از فوت همسر علامه، گریههای علامه طباطبایی در فراق او بر سر زبانها افتاد. علامه درباره همسرش گفته بود: «این زن مرا به اینجا رساند. او شریک من بود و هرچه کتاب نوشتهام، نصفش مال اوست». برای این شماره سری زدهایم به تاریخ و خاطراتی که از عاشقانههای یک مفسر بزرگ قرآن کریم بر جای مانده. این چند برش عاشقانه خانوادگی از زندگی علامه را بخوانید تا با ویژگیهای کمنظیر این مرد بزرگ، این بار در خانواده بیشتر آشنا شوید.
۱- قرآن خواندن روی پای بابا
خانوادهاش را در برنامههای دینی شریک میکرد. صبح که دو دخترش بیدار میشدند و پدر را مشغول قرآن خواندن میدیدند، آنها را در آغوش میگرفت و بعد از نوازششان، روی پاهایش مینشاند و آرام بقیه قرآن را آن جوری که بچهها هم بشنوند زمزمه میکرد. ماه رمضان خانهاش خیلی باصفا میشد. برنامه مناجات خانوادگی میگذاشت. اعتقاد داشت عبادت و مناجات همراه با خانوادهاش زودتر مورد پذیرش خداوند قرار میگیرد. همه اهل خانه را جمع میکرد تا دعای سحر را با هم بخوانند. خودش بلند بلند میخواند و همسر و بچههایش هم پشت سرش تکرار میکردند. هر سال ایام فاطمیه خانهاش را ۱۰ روز محل روضه میکرد و همه اعضای خانواده – حتی دختران را که ساکن شهرهای دیگر بودند- دعوت میکرد تا این ۱۰ روز کنار هم عزاداری کنند. تابستانها هم برنامه ثابت خانوادگیاش، سفر به مشهد بود. گاهی تمام تابستان را با اهل خانه در مسافرت مشهد سپری میکرد.
۲- ناراحتی به خاطر بچه گربه
میگفت آدم خودش باید حواسش جمع باشد و نظافت را رعایت کند تا سوسک و پشه به خانهاش راه پیدا نکنند. دخترش میگوید: «یک روز به دیدنشان رفتم. دیدم خیلی ناراحتاند. علت را پرسیدم. خانمشان گفتند بچه گربهای افتاده توی چاهک حیاط خلوت. ایشان از دیروز تا حالا پریشاناند و همین طور راه میروند. نه غذا میخورند و نه استراحت میکنند. من خندیدم و گفتم برای بچه گربه ناراحتید؟ ایشان به گفتند بشر باید عاطفه داشته باشد. آدم بیعاطفه یعنی با قرآن دوست نیست. بالاخره کلی خرج کردند و چاهک را شکافتند تا بچه گربه را درآوردند.»
۳- به عشق همسر
همسرش که بیمار شد ۲۷ روز تمام کار و زندگیاش را رها کرد و به طور شبانهروزی به او میرسید. بعد از مرگ او به عشقش وفادار بود و تا چهار سال هر روز میرفت کنار مزارش. بعد از آن چهار سال هم که فرصت کمتری داشت به طور مرتب دو روز در هفته (روزهای دوشنبه و پنجشنبه) سر مزار همسرش میرفت و امکان نداشت این برنامه را ترک کند. به شاگردش هم پولی داده بود تا به کسی بدهد و تا یک سال هر هفته در شبهای جمعه در حرم حضرت معصومه(س) به نیابت از همسر مرحومش زیارتنامه بخواند. میگفت: «بنده خدا باید حقشناس باشد. اگر آدم نتواند حق مردم را ادا کند، حق خدا را هم نمیتواند ادا کند.
۴- رشته عشق است و برگردن نکوست
خانهشان را چند بار عوض کردند: تبریز، نجف، شادآباد تبریز و بالاخره قم؛ آن هم در شرایطی که خانهشان در تمام این سالها- به جز سالهای حضور در شادآباد- محقر و کوچک بود و شرایط زندگی در غربت قم و نجف سخت و طاقتفرسا. آخرین بار که بساطشان را برداشتند و از زادگاهشان عازم غربت قم شدند، برای بچهها سؤال پیش آمد که چرا این قدر جابهجایی و سفر آن هم با این شرایط سخت؟! سید عبدالباقی (فرزند ارشد خانواده) که آن روزها پسرکی ۱۴ ساله بود علت را از مادرش جویا میشود؛ «شب عید که موقع مسافرت نیست! در این هوای سرد تبریز بالاخره کجا میخواهیم برویم؟!» مادرش نگاهی به او کرد و در حالی که اشکهایش را پاک میکرد، این دو بیت شعر را برایش خواند: «رشتهای بر گردنم افکنده دوست/ میکشد هر جا که خاطرخواه اوست. رشته برگردن نه از بیمهری است/ رشته عشق است و برگردن نکوست».
۵- دختر امانت خداست
در صدا کردن خانم و بچهها اخلاص خاصی داشت. حتی تا آخرین روز زندگی با همسرش هم او را با الفاظ سبک خطاب نکرده بود. همیشه «خانم» را همراه با نام او به کار میبرد. غیر از هسمرش، به بچهها هم احترام میگذاشت؛ مخصوصاً به دخترها. همیشه کنار اسمشان لقب «سادات» را هم بیان میکرد. میگفت حرمت دختر، مخصوصاً سیده باید حفظ شود. دختران امانت خدا هستند. هر چه آدم به آنها احترام بگذارد، خدا و پیغمبر خوشحال میشوند.
فرزند علامه میگوید: «رفتارش با مادرم بسیار احترامآمیز و دوستانه بود. همیشه طوری رفتار میکرد که گویی مشتاق دیدار مادرم است. ما هرگز بگو مگو و اختلافی بین آن دو ندیدیم. به قدری نسبت به هم مهربان و فداکار و باگذشت بودند که گمان میکردیم آنها هرگز با هم اختلافی ندارند. آنها واقعاً مانند دو دوست با هم بودند.»
۶- حتی در دلم هم نگفتم…
خود علامه درباره همسرش میگوید: «در طول زندگی ما هیچ گاه نشد خانم کاری بکند که من حداقل در دلم بگویم ای کاش این کار را نمیکرد، یا کاری را ترک کند که من بگویم ای کاش این عمل را انجام داده بود! هیچگاه به من نگفت چرا فلان عمل را انجام دادی یا چرا ترک کردی! مثلاً شما میدانید که کار من در منزل است و همیشه در منزل مشغول نوشتن یا مطالعه هستم. معلوم است که خسته میشوم و احتیاج به استراحت و تجدید قوا دارم. خانم به این موضوع توجه داشت. سماور همیشه روشن بود و بساط چای آماده! در عین حال که به کارهای منزل اشتغال داشت، هر ساعت یک فنجان چای میریخت، در اتاق کار من میگذاشت و دوباره به دنبال کارش میرفت تا ساعتی دیگر. من این همه محبت و صفا را چگونه میتوانم فراموش کنم؟»
۷- به احترام خانم و بچهها میایستاد
اهل کمک در خانه بود. با اینکه همسرش اجازه نمیداد کوچکترین کار خانه را انجام دهد و همیشه همه چیز را برای مطالعه، تحقیق و کتاب نوشتنش آماده میکرد اما علامه مردی نبود که اهل نشستن در اتاق و امر و نهی باشد. میهمان که میآمد، با هیجان میرفت کمک همسرش. همه کار میکرد؛ از مقدمات پذیرایی گرفته تا کارهای آشپزخانه. طوری کمک میکرد که خانم حتی یک لحظه از میهمانداری و پذیرایی احساس خستگی نکند. در خانه، مهربان بود و هر وقت به هر چیزی نیاز داشت خودش میرفت و میآورد. به اهل خانه خیلی احترام میگذاشت. خیلی وقتها وقتی خانم یا یکی از بچهها وارد اتاق میشد، بلند میشد و به نشانه احترام، تمام قد میایستاد.
۸- دیگر جلسه خصوصی است
ساعتهای ابتدایی شب ویژه خانواده بود؛ بگو و بخند و گفتوگوهای معمول خانوادگی. بعد از ظهر تا شب را میگفت دیگر جلسه خصوصی است؛ بیایید بنشینیم حرف بزنیم و میگفت این ساعت (نشستن با اهل خانه) بهترین اوقات من است و تمامی ناراحتیهایم را برطرف میکند. برای بچهها از خاطراتش و مسائل روز میگفت، شوخی میکرد، برایشان شعر میخواند، نقاشی یادشان میداد و برایشان سرمشق مینوشت؛ مثل همه مردان خانواده اما با یک فرق اساسی. هیچ کدام از حرفها، خاطرات، حکایتها و شوخیهایش بیهدف نبود. سعی میکرد آموزههای دینی و خانوادگیاش را در همین ساعتهای دورهمی و طوری که بچهها را دلزده نکند، به صورت غیرمستقیم یادشان بدهد. شاید برای همین است که بچههای علامه، همیشه از همصحبتی کودکانهشان با پدر خاطره خوشی دارند.
منابع:
۱. احمد لقمانی، علامه طباطبایی، تهران، مؤسسه انتشارات امیرکبیر
۲. نجمه سادات طباطبایی، دختر علامه، گفتوگو با مجلات بشارت.
۳. کتاب یادها و یادگارها.
۴. خاطرات سیدعبدالباقی طباطبایی، پسرعلامه، بنیاد شهید قدوسی.
۵. نکتههایی از زندگی خانوادگی علامه طباطبایی، غلامرضا گلی زواره، مجله پیام زن، شماره ۵۶.
امتداد شاگردان علامه در انقلاب اسلامی
علوم عقلی و فلسفه را آنگونه که هست بشناسیم و معرفی کنیم
باید زمینه برای طرح سؤالهای طلاب فراهم باشد
به مادرم التماس کردم تا اجازه دهد به حوزه بروم