«هیجده سالم شد. از درس طلبهگی خسته شده بودم. آخر این همه درس خواندن، به کجا میرسد؟ هیچ موقع از مسخره کردن حوزه خوشام نمیآمد. میگفتند آخوندها همهاش فکر طهارت و نجاست هستند و یا اینکه اگر زن پنبه را چند بار در …اش فرو کند، میفهمد از حیض پاک شده. اینها جزو درس طلبگی بود، اما همه آن نبود. برای من خیلی بیشتر بود؛ یک بنبست با شکوه.»
بدون شک «ناتنی» مهدی خلجی مهمترین روایتی است که از «بریدن» یک دانشآموخته حوزه داریم. داستانی که علیرغم آنکه نسبتا کوتاه است ریتم تندی دارد و خواننده را -خصوصا اگر خانهزاد همین حوزه باشد و شبیه چنین تجربهای را از نزدیک دیده باشد- به شدت با خود درگیر میکند و در نهایت با دریایی از فکر و تحیر وامیگذارد.
داستان ناتنی برشهایی موازی از زندگی یک طلبه است؛ «فؤاد مشکانی»، طلبهای که در ۱۲ سالگی وارد مدرسه کرمانیها میشود، ۱۸ سالگی به اوج آشفتگی فکری میرسد و سرانجام «میبُرد». او که در دل عاشق دختری از آشنایان شده بوده تا سالها در سنتیترین فضای حوزوی قم درس میخواند و جز به درس فکر نمیکند، اما سرانجام با «بوف کور» صادق هدایت با ادبیات آشنا میشود و به صورتی قاچاقی به وادی ادبیات پا میگذارد. چندی بعد هم برای درمان سردردهایش به تهران میرود و با دختر منشی جوانی که در مطب بوده آشنا میشود و رفت و آمدش با تهران منظم میشود. حضور غیر رسمی در کلاسهای آکادمیک فلسفه در تهران، تیر خلاصی بر کالبد فواد میشود و سرانجام با تکرار رفتارهای خارج از «زی طلبگی» از مدرسه اخراج و پایش به دادگاه ویژه روحانیت و تهدیدهای آنجا کشیده میشود.
فؤاد از دوره نوجوانی و با تحصیلات راهنمایی وارد حوزه شده بوده، اما اصرار او برای تحصیل در دبیرستان و دانشگاه با مخالفت شدید پدر روحانی و «سنتی»اش مواجه میشود:
میخواهی مثل بچه مزلّفها بروی دانشگاه که چه بشود؟ این همه دکتر و مهندس مثل کود شیمیایی توی مملکت ریخته. از خانه امام زمان میخواهی کجا بروی بدبخت؟ کسی که به امام صادق پشت کند، خیر نمیبیند. خاک بر سر! غیظ و بغض توی گلوش هلهله میکرد. نانِ امام زمان را میخوری، کفران نعمت میکنی؟ من میخواستم تو فقیه بشوی. مرجع تقلید بزرگی بشوی. لیاقتش را نداری.
مخالفت پدر و تنبیه بدنی بر تصمیم او اثری نمیگذارد و فؤاد به دنبال علایق خود مجبور میشود روزبهروز از حوزه فاصله بگیرد. سرانجام روشن است؛ وقتی که برایش روشن شد دیگر در حوزه جایی ندارد از قم کوچید و پس از مدتی از ایران خارج شد.
سهگانه «ادبیات»، «بیانگیزگی در دروس حوزوی و رغبت به دانشگاه خصوصا رشته فلسفه» و «روابط خارج از ازدواج با جنس مخالف، گاه دوستانه و گاه عاشقانه»، در این داستان به بهترین شکل ممکن دلیل اصلی بریدن فؤاد هستند. این سهگانه عینا در دنیای واقعی مسبب عمده بریدنها هستند و کسانی که از پشت پرده و زندگی خصوصی مواردی این چنین خبر دارند به راحتی این سهگانه را -که البته شدت و ضعفش در افراد مختلف تفاوت دارد- در زندگی خصوصی ایشان مییابند، هرچند پذیرفتن این نکته برای کسی که خبری از دنیای زیرزمینی بریدنها ندارد بسیار دشوار است!
زن نقش بسیار مهم و کلیدیای را در این رمان دارد، تا جایی که رمان را میتوان رمانی عاشقانه و در برخی قسمتها حتی اروتیک دانست. زنان که روزی تماما از دنیای «بسته» فؤاد خارج بودند، ناگهان معشوقه، دوست و یا همدم او میشوند و نقشی اساسی در ادامه زندگی وی پیدا میکنند. از حق نباید گذشت که جنبه درام داستان ناتنی بسیار قوی است و نقشهایی که زنانِ زندگی فؤاد میگیرند سخت باورپذیرند. هرچند بعید نیست این باورپذیری وامدار «واقعی» بودن همه یا لااقل قسمت عمده داستان وی باشد و در واقع گزارشی باشد از آنچه خلجی خود در واقع تجربه کرده است.
«ناتنی» از نگاه یک گزارشگر از درون حوزه، یک سیاهنمایی تمامعیار علیه حوزه است؛ حوزه در این کتاب نهادی سراسر متعصب، سرگشته و از درون شدیدا فاسد است. هرچند خلجی از هیچ گوشه و کنایه و حتی تصریحی علیه حوزهای که در آن «به اجبار» قرار گرفته بوده فرو نمیگذارد، اما در این بین نکته جالب اعتراف عجیبی است که نویسنده از زبان فؤاد میآورد؛ جایی که فؤاد خود از عاقبت انحطاط -و به تعبیر بهتر بریدنش- سخن میگوید:
چرا همهاش دارم لیز میخورم؟ چرا کنترلم را از دست دادهام؟ زندگی دارد کجا میبرد مرا؟ چرا همه آمدهاند و زهرا نیامده است؟ چرا نماندم همان قم خراب شده درس طلبهگی بخوانم؟ چرا باید این قدر به زهرا فکر میکردم؟ چرا ذهنم را افسار نبستم که به هر کتابی سرنکشد؟ چرا همه چیز را برای خودم تلخ کردهام؟ تلخ کردم یا تلخ شد؟ پدرم میگفت اگر عمامه بگذارم، در شهرک مدینة العلم آقای خوئی خانه میدهند تا مادامُ العمر [کذا] مجانی توش بشینم. همه چیز را از دست دادم. خر بودم؟ چرا همه چیز به همه چیز گره خورده؟
با این حال فؤاد یا همان مهدی خلجی هنوز تلاش دارد نشان دهد که این آشفتگی فکری چندان تقصیر او نیست و اگر مانند «دیگران» میبود همه چیز برایش خوش میماند. هرچند خلاف واقع بودن ادعای وی برای زندگی مادی آسوده در پناه لباس روحانیت برای خواننده غیر حوزوی روشن نمیشود، اما همین اعتراف به خوبی نشان میدهد که بریدن او از حوزه نیز به ذهن او -که خود آن را بر آشفته بوده- کمکی نکرده بوده است.
داستان پرداخت و تصویرسازی دقیق و در عین حال سختی دارد، چند خط داستانی به صورتی موازی روایت میشوند و گاه تشخیص اینکه خواننده در کدام خط و مقطع داستان است سخت میشود. سه روایت از قم تا تهران، تهران تا پاریس و بین پاریس و برلین در کنار هم و به هم تنیده جلو میرود و خواننده گاهی کمی سردرگم میشود، ابهامی که بعید است چندان مقصود نویسنده نبوده باشد.
هرچند شخصیت اصلی داستان فؤاد است، اما در کنار او روایت «بریدن» دو طلبه دیگر را هم میبینیم؛ نخست باقر که فؤاد را با دنیای ادبیاتخوانی قاچاقی آشنا کرد و سرانجام از حوزه نیز در میآید و در آخر کشته میشود. او تا پیش از رفتن از حوزه همدم و محرم اسرار فؤاد بوده:
میدانی! نسل غریبی هستیم ما. واقعا کجای دنیاییم و دنیای ما کجاست؟ باقر همینطور گوش میداد. من میترسم یک روزی دیگر از اینجا بدمان نیاید. دیگر عادت کنیم. فکر میکنی همه آنهایی که اینجا زندگی میکنند، خرند یا مثل ما زجر میکشند؟ نه. یا خرند یا عادت کردهاند. یک جوری برای خودشان توجیه کردهاند تا بتوانند تحمل کنند. آدم نمیتواند هر لحظه که خواست زندگیاش را تغییر دهد. زندگی تقویم خودش را دارد. لباس طلبهگی هم مثل عقیده نیست که هر وقت آدم دلش خواست عوض کند.
و دو دیگر طلبهای که پس از بریدن از حوزه بیرون نمیآید، فؤاد پس از سالها که به مدرسه سابق سر میزند او را میبیند که مانده ولی شکسته شده:
خسته شدهایم. دوازده سالی است که توی این حجرهها هستیم. بهترین سالهای جوانیمان همینجا پوسید. خوب چرا نمیروی یک جای دیگه؟ کجا برویم آقا؟ نمیخواهیم برویم پستی بگیریم. ما نمیتوانیم قاضی بشویم یا برویم ارتش، عقیدتی سیاسی. این همه درس خواندیم، حالا برویم کارمند دولت بشویم؟ خوب چرا آمدی حوزه؟ نمیدانیم آقا. فکر میکردیم میآییم نورانی میشویم. از وقتی دیدیم همهی معلمهای اخلاق، مواجببگیر دولت شدهاند، دلمان گرفته. سرخورده شدیم آقا! حالا برایمان از عرفان همین صدای شجریان مانده.
داستان بسیار واقعی به نظر میرسد؛ طلبهای که در روزگاری بسیار نزدیک به ما زندگی میکند؛ درس آشیخ علی پناه، آشیخ جوادی که با لهجه «ترکی» درس میدهد، مدرسه کرمانیها، کتابخانه مرعشی و رسیدن محضر آقای مجتهدی در تهران چندان تصادفی به نظر نمیرسند، با این حال خلجی اصرار دارد که بگوید داستان تماما خیالی است و اینها تنها شباهتهایی تصادفی است:
خوانندگان ممکن است در ناتنی شباهتهای فراوانی به مکانها، زمانها، آدمها و رویدادهای «واقعی» بیابند. بیتردید شباهتها «تصادفی» است.
کسانی که خلجی را میشناسند به خوبی میدانند که این داستان تا چه مقدار به زندگی واقعی او شبیه است، همو که از ۱۱ سالگی وارد حوزه شد و پس از ده-یازده سال حضور در حوزه و پنج سال شرکت در درس خارج، سرانجام از حوزه خارج شد و پس از مدتها اکنون پژوهشگری در انستیتوی واشنگتن (مؤسسهی واشنگتن برای سیاست خاور نزدیک) است. شاید از همین روست که اصرار دارد فؤاد را طلبهای تیزهوش و درسخوانده معرفی کند که حوزه کشش او را نداشته، ادعایی که عینا آن را برای خود تکرار میکند. اما خلجی یک جا به خوبی سطح دانش حوزوی خود را نشان میدهد؛ آنجا که فؤادِ داستان او با شیخ جواد بر سر ارزش شهادت زن در مقابل شهادت مرد به بحث میپردازد و از شیخ جواد چنین پاسخی نقل میکند:
شما در مقابل نص اجتهاد میکنید؟ نص روایت این را میگوید. اینها جزو تعبدیات است آقا. شما که فرق تعبدی و توصلی را میدانید. فرق موضوعیت و طریقیت را که باید بدانید.
نوشتن چنین سخنانی از یک طلبه مقدماتخوان هم بعید است، چه برسد به طلبهای که در داستان از ممتازین حوزه و در خیال نویسنده از طلبههای موفق و بسیار اهل درس بوده است. خلجی در چند جای دیگر نیز نا آشنایی خود را نشان میدهد و شاید از این روست که باید گفت بهترین عنوان برای کتاب را خود او انتخاب کرده، او از ابتدا «ناتنی» بوده است!
پ.ن ۱: برای آشنایی با مهدی خلجی – «ناتنی»، زندگی واقعی او باشد یا نباشد – وبسایت شخصیاش اطلاعات کمی به دست میدهد. مصاحبه وی با رادیو فردا اطلاعات ذیقیمتتری دارد.
پ.ن ۲: ناتنی نخستین بار در آلمان و در تیراژی محدود چاپ شد. بعدترها خلجی کتاب را با کمی اصلاح، به صورت نسخهای دیجیتال در رادیو زمانه منتشر کرد.
هاتفی
اولاً چه لزومی داشت، در این باره چیزی بنویسید، ثامیاً چرا در پایان آن را برای دانلود گذاشتهاید، آیا رمانی سکسی و به قول شما اروتیک ارزش دانلود کردن دارد؟ و آیا این اشاعه فحشاؤ نیست؟
روحانی
لزوم نوشتن مطلب احساس میشده که نوشته شده، البته خیلی بهتر از این می شد تحلیل کرد! تحلیل ضعیف هستش!
ارو تیک ، شما دانلود نکن!
اگر کسی دنبال خوندنش باشه اینجا برا دانلود نذارند با فیلتر شکن میره دانلود کنه طرف دچار صدتا مفسده دیگه هم میشه!
خوب کاری کردید برا دانلود گذاشتید!
آزادی
کاش نقد بر کتاب را به نقد بر شخصیت نویسنده ی کتاب نمی کشاندید…
طاها
اشکال اون نقل قول آخر را بنویسید تا کسانی که بلد نیستند هم متوجه بشوند
امیر
آقا چرا مدینةالعلم رو زیر سؤال بردید؟!
کدوم مجانی؟
کدوم مادام العمر؟
یک و نیم میلیون رهن میگیرن
هفتصد هزار تومن ورودی (غیرقابل بازگشت!)
ماهی صد هزار تومن اجاره
قبض آب هم «هفت برابر» مکان مشابه میاد
و ….
تازه برای یک سال!
نهایتاً تا سه سال میشه موند!
نهایت تر ترش تا پنج سال
(بله، یه زمانی بوده حساب و کتابی نداشته ظاهرن ولی الان نه؛ حساب و کتاب داره ولی خدمات یوخ!)
kimia
من خودم طلبه هستم و در حوزه درس خوانده ام پدرم هم روحانی هستند. البته هنوز کتاب را نخوانده ام اما متنی که از زبان پدر فؤاد گذاشته اید بیشتر شبیه جملات یک فرد عامی بیسواد است نه یک روحانی تحصیلکرده سنتی به قول شما!
در ضمن بارها و بارها دچار تردیدهایی شده ام اما نه از نوعی که اینجا نوشته شده، اینها تردیدهایی هستندکه بیشتر گریبانگیر دانشجویانی که با انواع تفکر مواجه هستند و از مباحث اصیل اسلامی دور هستند ممکن است با آن مواجه شوند نه یک طلبه حوزه!
علاوه بر آن بنده خودم سطح سه را فلسفه خوانده ام، و هرگز دچار نه انحراف شده ام و نه تردیدهای فکری و نه اندیشه های غیر معمول!!! نمیدانم چرا بسیاری علاقمند هستند کسانی را که فلسفه میخوانند را افرادی معرفی کنند که دچار تحیر و سرگردانی های غیر معمول و در نهایت انحراف فکری و اعتقادی و … شده اند!!!
ناشناس
خوب شما در دستگاه فکری کلام اسلامی حل شده اید و سپس به سمت فلسفه رفته اید، این بسیار متفاوت است است با فرد یا افرادی که منتقد اصل این دستگاه فکری هستند. و این نوع نگاه کلام به اطراف را نگاهی باهدف توجیه و به جواب معین رساندن میداند
طلبه طراز چندم
۱-لینک را اصلاح بفرمایید
۲-حتما اصلاح بفرمایید
۳-خدمت به حوزه برای شما ننگ بود باشه اما خدمت به آمریکا (مؤسسهی واشنگتن برای سیاست خاور نزدیک) دیگر چه توجیهی داره. اونجا احساس پوچی نمی کنی جیگر؟؟؟؟؟
والا ما هزار و صد و پنجاه و سه و نیم سوال داریم اما احساس پوچی نمی کنیم و خیلی رفیقای باحال و سر حال و معنوی و .. داریم که اونام همچین احساسی ندارن و البته قصد دارن همه دنیا از جمله حوزه رو بهتر از اینی که هست کنن.
نکنه همه ما خریم داداش و خودمون خبر نداریم و تو یکی که رفتی به اراذل خدمت می کنی عاقلی؟
شایدم نوشتن این کتاب یکی از شروط قبولی تو مصاحبه ورودی بوده؟ شایدم نبوده و صرفا برای رضای خدا نوشتی؟ شایدم اصلا ننوشتی و اینا همش یه خوابه؟ شایدم من خوابم؟ من کیم؟ تو کی هستی؟ اینجا کجاست؟
به هر حال بیا بابا! بیا با هم کارا رو درست کنیم؛ این ور شاید خبری نباشه ولی اون ور قطعا خبری نیست. فتامل!
ناشناس
حدود۶ سال از این کامنت میگذره کاش بگه توانست حوزه را اصلاح کنه؟ الان وضع حال و روحیه اش چطوره؟ حال سوالهاش و… یا اینکه ایشون هم مثل اوشون پریدن…!؟
طلبه طراز چندم
چون من خیلی نخبه ام , شایدم تا چند وقت دیگه به پیامبری برسم ایمیلم رو میدم که اگه نیاز به هدایت در هر زمینه ای داشتید اطلاع بدید
aramdel61@yahoo.com