شاید عنوان کتاب، کمتر رنگ و بویی از روحانیت و یا فضای حوزوی داشته باشد، ولی کتاب «ما و جهان نیچهای» دارای مقالهای درباره روحانیت و جهان معاصر است. بیژن عبدالکریمی یکی از متفکران حال حاضر ایران، کتابی نگاشته و در آن برخی از مسائل دنیای جدید را به چالش کشیده است.
مقالهٔ «روحانیت شیعه و جهان معاصر» یکی از مبسوطترین مقالات این مجموعه است. عبدالکریمی در این مقاله کوشیده است تا با ترسیمی از موقعیت روحانیت شیعه، چالشها و دغدغههای گذار به دوران جدید را در نسبت با روحانیت مطرح کند.
به باور نویسنده، روحانیت اصیلترین قشر اجتماعی است که در کشور ما ایران وجود دارد و یگانهگروهی است که میتواند اصالت تاریخی، ریشههای تاریخی و پیوستگی تاریخی خود را با سند و مدرکِ مکتوب ارائه نماید. یک چنین اصالت و پیوستگی تاریخیای را در کمتر قشر اجتماعی میتوان سراغ گرفت. (ص ۴۶-۴۷)
وی در ارتباطی که میان روحانیت و روشنفکری برقرار میکند، جریان روشنفکری را همچون روحانیت، پدیدهای فرهنگی میداند با این تفاوت که روحانیت از قدمت و اصالت تاریخی بیشتری برخوردار بوده، در بستر تاریخی و تمدنی دیگری شکل گرفته و تداوم یافته است و جریان روشنفکری پدیده فرهنگی و تمدنی نسبتاً نوظهوری است.
دیگر آنکه روحانیت بیشتر حافظ فرهنگ، سنت و مآثر گذشتگان است و جریان روشنفکری عمدتاً دلنگران و نقاد جنبههای منحط و عقبمانده سنت، فرهنگ و تمدن خویش و خواهان به حرکت درآوردن چرخهای زنگارگرفته و از حرکت افتاده فرهنگ و تمدن خود است. (ص ۵۰)
عبدالکریمی تأکید میکند که هم روحانیت و هم غالب روشنفکران ایرانی باید نگاه خویش را نسبت به یکدیگر تغییر داده، یکدیگر را نه به منزله دو جریان سیاسی یا ایدئولوژیک بلکه به منزله دو پدیده فرهنگی، تاریخی و تمدنی درک کنند که ماهیت آنها را دو نوع «آگاهی و معرفت» تشکیل داده است؛ دو نوع معرفتی که از دو فرهنگ و دو تمدن کاملاً متفاوت نشأت گرفته است. (ص ۵۷)
وی به روشنفکران توصیه میکند که چنانچه بتوانند لایههایی از روحانیت آگاه و اهل نظر را در پارهای از آرمانها و اتوپیاهای خویش سهیم سازند، به واسطه آنان بهتر خواهند توانست بر جامعه و تودهها اثر بگذارند و بسیار زودتر خواهند توانست به پارهای از آمال و آرزوهای اصلاحی خویش جامه تحقق بپوشانند. (ص ۶۳)
وی محسّناتی برای جریان روحانیت برمیشمارد، از جمله اینکه روحانیت شیعه از معدود جریانات اجتماعی است که میکوشد در برابر غربزدگی جهانی مقاومت ورزد. (ص ۶۴) از دیگر ویژگیهای ممتاز روحانیت، دفاع از ارزشهای اخلاقی است. به باور عبدالکریمی، روحانیت به دلیل پیوندش با جهانبینی سنتی و با نظام اخلاقی و ارزشهای اخلاقی مبتنی بر این جهانبینی، بهویژه از جانب تودهها، به منزلهٔ یگانه حامل و حامی نظام اخلاقی و ارزشهای اخلاقی جامعه تلقی میشود. وی میگوید: یکی از دلایل بدبینی تودهها به روشنفکران یا لااقل فاصلهگیری بخش وسیعی از جامعه از روشنفکران و عدم تکیه به آنان در جوامعی همچون جامعه ما ناشی از این است که تودهها به صرافت طبع و به نحوی مبهم احساس میکنند که جهانبینی مدرن و ارزشهای آن در تعارض با نظام اخلاقی و ارزشهای مبتنی بر نظام اخلاقی سنتی قرار دارد و پذیرش دعوت روشنفکران مبنی بر تغییر جهانبینی و تفکر سنتی ضرورتاً به نوعی لاابالیگری یا زیر پاگذاشتن ارزشهای اخلاقی منتهی خواهد شد. (ص ۶۵)
بیژن عبدالکریمی پس از برشمردن ویژگیهای ممتاز روحانیت و ارتباط آن با روشنفکری، به واکاوی و آسیبشناسی روحانیت میپردازد. او روحانیت معاصر را فاقد بینش تاریخی میداند. به باور وی، این درک در بسیاری از روحانیون، مراجع و متولیّان حیات دینی جامعه هنوز به نحو بارز و روشن شکل نگرفته است که انسان، جامعه فرهنگ و حیات فردی سیاسی و اجتماعی اموری ذاتاً تغییرپذیرند و انسان امروز غیر از انسان گذشته و جوامع جدید غیر از جوامع سنتی است. وی میگوید: هنوز روحانیون ما گمان دارند که با بیان برخی از ادلّه و استدلالهای کلامی متکلمان شیعه در قرون اولیهٔ اسلام که در پاسخگویی به پرسشهای انسانهای آن زمان عرضه شده است، میتوانند جامعه و بهخصوص نسل جوان ما را که متأثر از عقلانیت، فرهنگ و تفکر جدیدند به دینداری ملتزم کنند، بیخبر از آنکه اساساً منطق اینگونه استدلالها با منطق و عقلانیت مخاطبان، که متأثر از منطق و نحوه نگرش جدید است، نمیتواند هیچگونه ارتباط مفهومی برقرار کند. (ص ۷۶-۷۷)
به گمان نویسنده، روحانیت به دلیل فقدان بینش تاریخی، ماهیت تحولات جهان معاصر را بهخوبی درک نمیکند و بهدرستی درنمییابد که ما امروز در کجای تاریخیم. (ص ۷۷)
نکتهٔ دیگری که عبدالکریمی به عنوان یک اشکال مقدّر در نظام روحانیت عنوان میکند، عدم التفات بر تاریخ و فراتاریخ است. به باور وی، روحانیت از یکسو به تاریخی بودن فهمها، اندیشهها، باورها اعتقادات و نهادهای بشری توجه ندارد و از سوی دیگر به دلیل تأکید بیش از اندازه بر پارهای باورها و اعتقادات تاریخی، مانع عطف نظر جامعه به آن حقیقت فراتاریخ، یعنی همان ذات اقدسی است که فراتر از همه باورها و اعتقادات تاریخی است. شأن روحانیت اقتضا میکند تا نگاه خویش و جامعه را از سوی تاریخ و پارهای باورهای قومی، جغرافیایی و تاریخی به سوی حقیقتی فرا تاریخ، یعنی امر قدسی و ذات احدیت معطوف سازد. (ص ۸۴-۸۵)
از دیگر اشکالات عبدالکریمی بر سازمان روحانیت، غلبهٔ اخباریگری است. وی بر این باور است که در گذشته و در دوران طلایی تمدن و فرهنگ اسلامی، جریانات فلسفی، عرفانی، کلامی، تفسیری و فقهی به نحوی زنده و شاداب در کنار یکدیگر همزیستی داشته، بر روی هم فضای فکری و نظری تمدن و امت اسلامی را شکل میدادند. اما متأسفانه به جهت پارهای از دلایل تاریخی، بهتدریج با رکود و سپس ضعف و انحطاط تمدن اسلامی، برخی لایهها و جریانات سنتی، در قیاس با سایر جریانات و امکانات فکری و نظری مستتر در فرهنگ و سنت ما، از قدرت و نفوذ بیشتری برخوردار شدند و دیگر لایهها و جریانات موجود در سنت دچار ضعف شد و مورد غفلت و فراموشی اساسی قرار گرفت.
از سویی دیگر، عرفان و تصوف و تأکید بر معرفت و حکمت باطنی نیز که روح و جان شریعت و اعتقادات است، از صحنه بیرون رانده شد و گاهی با عرفا و متصوفه خشنترین برخوردها نیز صورت گرفت. حتی دروسی همچون اخلاق یا تفسیر نیز برای رسیدن به عالیترین مراتب علمی حوزوی خیلی الزامی تلقی نگشت. (ص ۸۶)
نگارنده بر تفکر تئولوژیک روحانیت نیز نقد وارد میکند. تفکر تئولوژیک یا کلامی، نحوه تفکری است که بیش از آنکه دغدغه فهم حقیقت را داشته باشد خود را متعهد به دفاع و توجیه پارهای از باورهای تاریخی میداند. به باور نویسنده هرگاه تفکر تئولوژیک حاکم شود، ایمان انسانها به حوادث تاریخی گره میخورد و فرد مؤمن به یک نظام تئولوژیک از نظام ایمانیاش حوادث تاریخی را نتیجه میگیرد و نه بالعکس. لیکن ناخودآگاه چنین وانمود میکند که این مسیر حوادث تاریخی است که ایمان و اصول اعتقادات وی را تأیید مینماید. توصیهٔ عبدالکریمی آن است که روحانیت باید خود را از تفکر تئولوژیک رهایی بخشد و عقلانیت را در برداشتهای خود از اسلام حاکم کند (ص ۹۲)
بیژن عبدالکریمی امید میبرد که طلبههای جوان و اصیل، این آسیبشناسیها را به نحو جدیتری دنبال نمایند؛ زیرا اگر طلبههای جوان و حوزههای علمیه ما تحول یابند، سرنوشت و تقدیر این دیار به نحو دیگری رقم خواهد خورد.
رضا
فقدان رهبری معنوی در جامعه
۲۵- تجربه تلخ سی ساله انقلاب اسلامی از هر حیث ثابت کرد که روحانیت رسمی شیعه استحقاق رهبری و هدایت مردم را ندارد و خودش نیز امروزه دچار استحاله و انحرافی عظیم است و بسرعت بسوی علوم غربی می رود. پس بایستی تا دیرتر نشده در اصول و مبانی خود تجدید نظر کند و انقلابی در دستگاه معرفت شناسی خود برپا سازد و خود را از درون متحول کند تا از نابودی حتمی نجات یابد وگرنه از حیات تاریخی ساقط می شود.
۲۶- اگر بخواهیم همه این تقصیرها را به گردن رهبر انقلاب بیندازیم باز هم به خطا رفته ایم زیرا شخص رهبر فقط رهبری کلان سیاسی نظام را برعهده دارد و اکثر مردم تحت رهبری و هدایت معنوی و اخلاقی و اجتماعی مراجع تقلید و علمای دینی قرار دارند. پس مسئله رهبری نیست بلکه مسئله جامعه روحانیت ماست. اگر جامعه روحانیت ما بخود نیاید و خود را به لحاظ معرفت شناسی و ایدؤلوژی و جهان بینی و اسلام شناسی و قرآن فهمی متحول و منقلب نسازد خودش زودتر از جامعه نابود می شود. این اجتهاد است که در روحانیت ما نابود شده است و لذا رهبری معنوی و هدایت روحانی وجود ندارد و مردم ما بی صاحب مانده و لذا تحت رهبری تمدن غرب در حال از دست رفتن هستند.
استاد علی اکبر خانجانی
کتاب» نامه های عرفانی» ص ۲۷۳