اشاره: یکی از مباحث مهم در اندیشه اسلامی، بحث از عقل و جایگاه آن در اسلام است. بحث از عقل چنان حائز اهمیت است که حتی یکی از منابع شریعت اسلامی به شمار رفته و در قیاس با نوع عقل در اندیشه غربی، ارزشی بس والا دارد. امام رضا (علیه السلام) میفرمایند: إنما یدرک الخیر کله بالعقل و لا دین لمن لاعقل له؛ تمام خوبیها با عقل درک میشود و کسی که عقل ندارد، دین ندارد (میزان الحکمه، ج ۶، ص ۳۹۷). این نوشتار گفتوگویی است با حجتالاسلام دکتر سید محمد رضا شریعتمدار، استاد دانشگاه و حوزه و همچنین عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی که موضوع رساله دکتریشان نیز عقل و سیاست در اندیشه سیاسی اسلام بوده است. این گفتوگو در دانشگاه باقرالعلوم(ع) انجام شد.
با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، با توجه به اینکه تمرکز اکثر تحقیقات و پژوهشهای شما بر روی بحث عقل به خصوص در اندیشه سیاسی اسلام است، اگر موافق باشید به عنوان اولین سؤال، معنای عقل را، هم از حیث لغوی و هم از حیث اصطلاحی بیان بفرمایید تا وارد بحثهای بعدی درباره جایگاه عقل در اندیشه سیاسی اسلام شویم.
عقل یک معنای لغوی دارد که در لغت به معنای حبس و نگهداری است و بعضاً در مورد بستن پای شتر نیز به کار رفته است. به خاطر همین است که اهل لغت به کسی عاقل میگویند که اشیا را در جای خودش قرار دهد. وقتی می گویند عَقَل لسان؛ یعنی زبانش را از گفتن بازداشت، زبانش را بست و بیشتر منظور از بستن زبان یعنی نگهداری زبان از لغویات؛ بدین معنا که انسان کنترل زبان خودش را داشته باشد. این معنای لغوی عقل است.
اما در معنای اصطلاحی آن، همان طور که در رسائل اخوان الصفا نیز آمده است، یک عقل به معنای عقل انسانی و یک عقل به معنای عقل غیر انسانی داریم. عقل غیر انسانی همان است که در هستیشناسی فلسفی از آن یاد میشود: عقل اول و عقل ثانی. وقتی میخواهند خلقت جهان را توضیح بدهند، یک دفعه از خالق هستی به جهان مادی نمیرسند بلکه یک سلسله عقول را تصور میکنند که از همان عقل اول شروع میشود و در سیستمی که یک سیستم بطلمیوسی است یک نظامی را تصویب میکنند که از عقل اول، فلک درست میشود و آن فلک، عقل دوم را به وجود میآورد. همین طور سلسله عقول ادامه پیدا میکند تا به عقلی میرسد که با جهان مادی در ارتباط است و باعث ایجاد جهان مادی است. بنابراین، هستی را همانند هرمی تصویر میکنند که در رأس آن خدا قرار داشته باشد و قاعده هرم، جهان مادی است.
چطور این همه کثرتی که در جهان مادی است، از واحد به وجود میآید؟
چون آنها یک قاعده دارند که الواحد لایصدر منه إلا الواحد. آنها به دلیل اینکه بتوانند این قاعده را رعایت کنند یک دفعه نمیتوانند از عالم وحدت به عالم کثرت برسند. مجبورند در سلسلهای از عقول و افلاک که تصور میکنند به نظام کثرت برسند؛ بنابراین عقل در این معنا یک جوهر بسیط و روحانی است که همان عقل به معنای غیر انسانی است.
و عقل انسانی؟
معنای عقل انسانی که در رسائل اخوان الصفا آمده است این است که منظور از عقل، قوهای از قوای نفس انسان است. یعنی انسان دارای قوای متعددی است همان طور که در آثار فارابی نیز هست. وی پنج قوه را برای انسان ترسیم میکند که عبارتاند از قوه غاذیه که غذا خوردن و تغذیه انسان را بر عهده دارد؛ قوه حاسّه که بحث حس هست؛ قوه نزوعیه که منشأ تکوین اراده است؛ و قوه مخیله که واسطه بین قوای حاسّه و ناطقه است. پنجمین قوه، ناطقه یا همان عقل است. یعنی یکی از قوای انسان، و برترین آنها قوه ناطقه یا همان عقل است که کارش اندیشیدن و تأمل کردن است.
حضرت امام خمینی(ره) نیز در آثار خود به این دو معنای عقل انسانی و عقل غیر انسانی اشاره کردهاند. یعنی همان بحثی را که اخوان الصفا داشت ایشان نیز همین تفکیک را آوردهاند و عقل انسانی و غیر انسانی را توضیح دادهاند و ایشان در تفسیر فرمایش امام صادق(ع) در حدیث جنود عقل و جهل میفرمایند منظور از عقل غیر انسانی همان عقل اول است. این را حضرت امام(ره) در تفسیر حدیث امام صادق آوردهاند.
حضرت امام خمینی، پس از اینکه وارد بحث عقل نظری و عقل عملی میشود، نکته مهمی را بیان میکنند و میگویند: عقل عملی بر عقل نظری فضیلت دارد؛ زیرا کمال انسان به عقل عملی اوست، نه عقل نظری. چون انسان ممکن است برهان داشته باشد (این عین عبارات امام خمینی است که در کتاب تقریرات فلسفه ایشان اماده است). ایشان در تقریرات درس خارج خودشان گفتهاند که انسان ممکن است برهان داشته باشد ولی در مرتبه شرک باقی بماند ولی عقل عملی همان ارجاع کثرت به وحدت، عملاً و خارجاً هست؛ لذا کمال انسان به عقل عملی اوست، نه به عقل نظری.
دایره عقل عملی دقیقاً چه مواردی را شامل میشود؟
دایره عقل عملی، بحث اختیارات انسان وحوزه باید و نباید است. بر اساس یک تقسیمبندی سهگانه شامل اخلاق، تدبیر منزل و سیاست میشود. یعنی اگر انسان بتواند در این حوزههای سهگانه به فضیلتها و فضایلی که عقل بیان میکند، عمل کند انسان کاملی است والا اگر انسان همه عالم هستی را چنانکه در عقل نظری مد نظر است، بشناسد ولی در عمل و زندگیاش به آن بایستگیها و شایستگیهایی که عقل وی حکم میکند، عمل نکند، انسان کاملی نیست. مثال آن است که میگویند چو دزدی با چراغ آید، گزیدهتر برد کالا.
پس این گونه شد که عقل نظری یعنی شناخت آنچه هست و آنچه در شناخت حیطه انسان نیست مثل اینکه خدایی هست و دارای ویژگیها و صفاتی چون عدالت و جمال است؛ خدایی که برخی صفاتش ربطی به انسان ندارد و در حیطه اختیارات انسان نیست. اما اینکه باید چه کنم و در برخورد با دیگران از چه کلماتی استفاده کنم، در خانهام چگونه رفتار کنم، حاکم چه وظایفی دارد، مردم چه وظایفی در قبال حاکم دارند و بحثهایی از این قبیل، بحث بایدها و نبایدهاست که همان حسن و قبح عقلی است و در حوزه عقل عملی به آنها پرداخته میشود.
آیا درباره معنای عقل عملی نیز میان دانشمندان و اندیشورزان مختلف، اختلاف نظر هست؟
بله! در مورد اینکه عقل عملی چیست، اختلاف نظری میان اندیشمندان هست. اول اینکه آیا عقل نظری و عقل عملی، یکی است یا فرق میکند. در این باره، نظریات مختلفی وجود دارد. برخی میگویند این دو یکیاند و با توجه به موضوع شناخت، تقسیم میشوند. یعنی انسان تنها یک قوه شناخت دارد که همان قوه عاقله و ناطقه اوست. گاهی به شناخت آنچه هست میپردازد مثل میز که یک طبیعت و ماهیت دارد. به این عقل، عقل نظری گفته میشود. ولی گاهی همین عقل، به موضوع باید و نباید و رفتار با دیگران میپردازد. و آن وقت به همان عقل، «عقل عملی» گفته میشود. بنابراین با توجه به موضوع، مشخص میشود.
بعضی دیگر نیز تعریفات دیگری دارند که در حیطه کار ما نیست و در اینجا به آنها نمیپردازیم. مثلا بعضی گفتهاند منظور از عقل عملی همان اراده است. بعضیها گفتهاند منظور از عقل عملی، شناخت جزئیات است. یعنی عقل نظری به شناخت کلیات میپردازد و عقل عملی به شناخت جزئیات. در حالی که نظر بیشتر متفکران و فلاسفه ما مثل آیتﷲ جوادی املی و امام خمینی این است که عقل نظری و عقل عملی با توجه به موضوع شناخت، تعریف میشوند و عقل انسان، یک قوه بیش نیست.
چه تفاوتی میان عقل در بافت تفکر اسلامی و عقل مدرن غربی وجود دارد؟
تفاوت عقل اسلامی و عقل مدرن غربی در این است که عقل اسلامی خودبسنده نیست. در بحثهای ابن سینا هم هست که میگوید عقل انسانی حکم میکند به اینکه در برخی محدودهها نمیتواند وارد شود و محدودیتهایی برای خودش قائل است. جایی که ما میخواهیم شکر منعم را به جا بیاوریم، چگونه میبایست این کار انجام شود؟ مثلاً میخواهیم خدا را عبادت کنیم، یا از خدا تشکر کنیم. عقل نمیتواند راه و رسمش را تعیین کند. اینجا خود عقل حکم میکند که ما از طریق دیگری وارد شویم که طریق شرع است. در حالی که عقل غربی یک عقل خودبسنده و خودکفاست که میخواهد تمام مسائل زندگی را ساماندهی کند. به خاطر همین است که وقتی محدودیتی برای خودش قائل نمیشود و جایگاه خودش را نمیشناسد، به بیراهه میرود و کار به جایی میرسد که امروز میبینیم کل عقل مدرن در غرب زیر سؤال رفته است؛ چون نمیتوانند با این عقل خودبسنده و خودکفا زندگی و سیاست خودشان را تأمین و تدبیر کنند و با مشکل برخورد میکنند؛ در نتیجه با رد کل عقل مجبور میشوند به خرافه، جادو، سحر، شیطانپرستی و دیدگاههای پستمدرن، (فراتجدد)، دیدگاههای خاصگرا و دیدگاههایی که در آنها هیچ معیاری برای خوبی و بدی وجود ندارد پناه ببرند.
به همین سبب است که امروز، بحرانی در غرب وجود دارد بین کسانی که قائل به عقل مدرناند و کسانی که از عقل مدرن فراتر رفتهاند. یعنی غرب در مرحلهای در قرن ۱۵ و ۱۶ است و بعد ادامهاش در قرن ۱۷ عقل مدرن را مطرح میکند و میگوید ما با همین عقل انسانی میتوانیم زندگی خودمان و همه کارهایمان را تدبیر کنیم. تمام شئونات زندگی ما، علم جدید و تأکید بر علم و ساینتیسیسم و چیزهایی که در علم جدید هست، جای دین را میگیرد و علمگرایی جای دین را میگیرد و پوزیتیویسم و اثباتگرایی میخ خود را محکم میکوبد ولی پس از مدتی میبینند که راهگشا نیست و دچار مشکل میشوند و متوجه میشوند که خیلی از مسائل با عقل انسانی قابل توضیح نیست.
به هر حال آنها چون خواستند تمام مشکلاتشان را با عقل انسانی حل کنند دچار بحران شدند. بحرانهایی که مارکسیسم و لیبرالیسم به آن مبتلا شدند ودر سطح خانوادهها بحرانهایی از قبیل فرار از خانواده و زندگی اجتماعی، انزواگرایی، فاصله گرفتن از اجتماع و فرو رفتن افراد در خودشان پیش آمد.
افراط در عقلگرایی، آنها را به اینجا رساند که باعث شد خرافه سنتگرایی و شیطانپرستی وسحر وجادو و امثالهم در فلسفه غرب جای پا پیدا کند. در دیدگاه پستمدرن هیچ معیاری برای خوبی و بدی وجود ندارد و انسانها مانند جزیرههای جدای از هم تصور میشوند.
اما در اندیشه اسلامی آنگونه که فلاسفه میگویند، عقل دارای محدودیتهایی است و عقل برای شرع جا باز میکند و این جا باز کردن نیز در اندیشه ملاصدرا، فارابی، علامه طباطبایی و حضرت امام بحث شده است که چگونه بین عقل و شرع ارتباط برقرار میشود. اینها باعث شد که جلوی افراط در عقل و بحران در جهان اسلام گرفته شود و اگر هم بحرانی در جهان اسلام هست، به خاطر این است که ما به دنبال آن عقلگرایی که فلاسفه و متکلمان شیعه مطرح میکردهاند نرفتیم.
زمانی جهان اسلام در دوران طلایی خودش در سده سوم و چهارم و پنجم در اوج اعتلا بود و این مباحث رشد میکرد و بحثهای عقلی در میان مسلمانان رایج بود. اما متأسفانه اتفاقاتی در جهان اسلام رخ داد که این وضعیت از میان رفت. یکی این بود که حکومتهای مستبد آمدند و دیدگاههای عقلی معتزلی و شیعی را کوبیدند و از دیدگاههای ظاهری و اشعریمسلک و… حمایت کردند. حملاتی که از خارج به جهان اسلام شد مثل حمله مغول و حمله اروپائیان به شرق، در کنار دیگر عوامل، باعث شد که مسلمانها به دنبال مسائل عقلی نروند. برخی به نوعی تصوف و درونگرایی رو آوردند. برخی به ظاهرگرایی و اخباریگری روی آوردند که هنوز آثار آن قابل مشاهده است و اگر بحرانی هم همچون بحرانهای سیاسی در کشور ما وجود دارد بدین سبب است که ما به طول کامل پیرو مکتب عقلگرایی نبودیم و آن دوران طلایی را متأسفانه پشت سر گذاشتیم در حالی که الان هرچه داریم از برکات آن دوران است. بسیاری از آثار فقهی و اصولی علمای ما از آبشخور همان قرنهای سوم و چهارم و پنجم نشأت گرفته است.
اندیشه یا فلسفه سیاسی علامه طباطبائی؟
آقایان! این یکی واقعاً بحث طلبگی است!
گونهشناسی نوگرایی در حوزه
علّامه تهرانی را همانطور که بودند، معرفی کنید