اشاره: از جمله مباحث مهم و محوری در نقد مبانی فکری غرب، بحث سکولاریسم است که به منزله نگرشی است که بر اساس آن میتوان جهان را به طور کامل، و تنها با استفاده از منابع معرفتی اینجهانی شناخت. این نگرش، ریشه در تحولاتی دارد که در عصر رنسانس و مدرن در ساحت فکر و اندیشه فلسفی و مذهبی غرب رخ داده است. در این تحولات فکری، خرد انسان از چنان مرجعیتی برخوردار میگردد که میتوان با مراجعه به آن، معنا و ارزش جهان را فهمید و سپس جایگاه انسان و هدف زندگی در آن را درک کرد.
بدون تردید، این نگرش در ابعاد گوناگون فکر و زندگی انسان غربی تأثیرگذار بوده است و جریان خاصی را در غرب به دنبال داشته است که از آن به سکولاریزاسیون تعبیر میشود. سکولاریزاسیون یا دنیوی شدن، جریان و فرایند تاریخی است که در آن، ابتدا تصرفات و سپس بهتدریج جنبههای آموزشی- تربیتی- سیاسی و اجتماعی کلیسا از آن گرفته و به نهادهای مدنی و عرفی سپرده شد و نهایتاً جوامع غربی از سلطه کلیسا خارج شدند. تحقق ایده سکولاریسم و فرایند سکولاریزاسیون در غرب، عناصر و شاخصههایی در فکر و حیات جمعی ایجاد نموده است که با توجه به آن عناصر و شاخصها میتوان تحولات پدیدآمده در فکر و حیات جمعی انسانها را تشخیص داد.
این نوشتار که دربرگیرنده اساسیترین مباحث پیرامون سکولاریسم است، گفتوگوی ما با حجتالاسلاموالمسلمین دکتر مهدی امیدی، دانشآموخته مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) و همچنین عضو هیئت علمی پژوهشگاه اندیشه سیاسی در اسلام است. بدون تردید، گفتوگو با دکتر امیدی که تمرکز چندینسالهای بر بحث سکولاریسم و ابعاد پیرامونی آن در گروه اسلام و غرب پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی داشتهاند، میتواند برای علاقهمندان و محققان این حوزه، مفید و مثمر ثمر واقع شود.
با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، به عنوان اولین سؤال بفرمایید تعریف شما از سکولاریسم چیست.
در باب معنای سکولاریسم، معادلهای فارسی متعددی به کار برده شده است که هیچکدام از آنها به تنهایی نمیتواند گویای معنایی باشد که سکولاریسم در صدد بیان آن است؛ مثل دنیویگروی، اینجهانی، اینزمانی.
در رابطه با سکولاریسم به عنوان یک مکتب فکری که ارائهدهنده تز دنیوی کردن است، به نظر میرسد اصالت دنیا یا دنیویت یا توجه صرفاً اینجهانی به پدیدهها بتواند آن نکات اساسی باشد که سکولاریسم میتواند در آن، معنا پیدا کند. با این حال اگر بخواهیم سکولاریسم را بهدرستی معنا کنیم، باید سطوح گوناگون آن را بازشناسیم و نهایتاً به معنای مشخصی در باب سکولاریسم دستیابیم.
پس حضرتعالی بر این باورید که سکولاریسم پدیدهای چندسطحی است؟ لطفاً این سطوح را معرفی بفرمایید.
بله! برای سکولاریسم، میتوان سطوحی را برشمرد که در اینجا به سه سطح عمده آن میپردازم. سطح اول؛ جدایی دین از سیاست و حکومت است که طبیعتاً این سطح، تعریف حداقلی از سکولاریسم است. متأسفانه بسیاری از روشنفکران ایرانی تنها سکولاریسم در این سطح را مورد شناسایی قرار دادهاند؛ در حالی که برای سکولاریسم سطوح دیگری نیز وجود دارد. سطح دوم، سکولاریسم حداکثری یا الحادی است؛ در این سطح، سکولاریسم حوزه طبیعت را کاملاً از ماورای طبیعت جدا میسازد نه به این دلیل که اینها به دو حوزه متفاوت تعلق دارند بلکه از آن جهت که اساساً هیچ شأن وجودی برای امور ماوراء طبیعی قائل نیست. سطح سوم، سکولاریسم استحالهگراست. این سطح از سکولاریسم بهرغم جدا کردن حوزه طبیعت از حوزه امور فراطبیعی، قائل به بینیازی انسان در سطح معرفتشناسی، هستیشناسی، غایتشناسی و جامعهشناسی از ماوراء طبیعت است. این دیدگاه، برخلاف سکولاریسم حداکثری امور ماوراء طبیعت را انکار نمیکند بلکه خود را مستغنی از بحث در باب اثبات یا ابطال این امور مییابد.
اگر امکان داشته باشد، مختصری هم به لایههای حضور سکولاریسم الحادی در تمدن معاصر غرب بپردازیم.
اشاره خوبی کردید. سکولاریسم الحادی در لایههای متعدد اجتماعی غرب ظهور و بروز یافته است که از جمله مهمترین آنها میتوان به این موارد اشاره کرد. اولین جلوهگاه سکولاریسم الحادی، الحاد دانشگاه است؛ این نوع الحاد تلاش میکند تا حوزه علم را از حوزه باورهای دینی با ادعای خنثی بودن ساحت دانش از ارزشها و هنجارها، مستغنی و بینیاز اعلام کند؛ لذا میگوید حوزه دانش از دین و ارزشهای اخلاقی جداست؛ در حالی که خود این ادعا، یک ادعای ارزشی و مبتنی بر مبانی ارزشی خاص است. دوم، الحاد سیاسی است؛ در این حوزه، اساساً این رویکرد مورد توجه قرار میگیرد که دین به هیچ وجه نمیتواند به عنوان مرجع در امور سیاسی لحاظ شود؛ نه از آن جهت که دین در یک حوزه خاصی قابلیت ظهور و بروز دارد، بلکه اساساً از آن جهت که دین هیچ پایگاه عقلانی و وجودشناختی ندارد. سوم، الحاد بازاراست؛ در این نوع الحاد تلاش بر این صورت گرفته است که همه چیز بر مدار سود و زیان سنجیده شود و بازار، خود را از آموزهها و توصیههای دین کاملاً بینیاز ببیند. این بینیازی نیز در واقع با نفی حضور دین در عرصه اقتصاد همراه بوده است.
چهارمین جلوهگاه سکولاریسم الحادی، الحاد عوام است؛ این نوع الحاد بر اساس بیتفاوتی نسبت به روند افول دین در جامعه و بیتوجهی نسبت به ظهور پدیدههای غیراخلاقی و امور غیردینی در جامعه تحقق پذیرفت.
به نظر شما خطر سکولاریسم استحالهگرا بیشتر است یا سکولاریسم الحادی؟
اولین جلوهگاه سکولاریسم الحادی، الحاد دانشگاه است؛ این نوع الحاد تلاش میکند تا حوزه علم را از حوزه باورهای دینی با ادعای خنثی بودن ساحت دانش از ارزشها و هنجارها، مستغنی و بینیاز اعلام کند.
در سکولاریسم استحالهگرا تلاش میشود تا الحاد و دیانت در کنار یکدیگر مورد توجه قرار گیرد؛ از این رو سکولاریسم استحالهگرا بسیار خطرناکتر از سکولاریسم الحادی است. چون سکولاریسم حداکثری یا الحادی وجود عالم دیگری به نام عالم ماورایی را نفی مینماید و به صراحت نیز از آن سخن میگوید، اما در سکولاریسم استحالهگرا از یک سو ادعا بر این است که اساساً به هیچ وجه در تلاش برای نفی دین و نفی مقامات دینی نیست و از طرف دیگر هیچ حوزه مستقلی برای دین باقی نگذاشته و در عمل به نوعی خاص با اندیشههای الحادی همنوایی دارد.
سکولاریسم استحالهگرا از چه نوع مبانی برخوردار است؟
این مبانی را میتوان در قالب اصل استغناء انسان و اصل عدم ورود به مباحث مابعدالطبیعی چه نفیا و چه اثباتا در چند دسته محوری بررسی کرد. اول، در عرصه معرفتشناختی؛ ادعا این است که اساساً بشر از حیث منابع معرفتی، خودبسنده است و هیچ نیازی به منابع معرفتی ماوراءطبیعی ندارد؛ چه این منابع ماوراء الطبیعی وجود داشته باشند، چه وجود نداشته باشند. بر این اساس از یک سو به متدینان اعلام میکند که ما نافی منابع معرفتی ماوراء طبیعی نیستیم و از طرف دیگر به ملحدان نیز میگوید ما مؤید و مُثبِتِ منابع ماوراء طبیعی هم نیستیم.
دوم، در عرصه هستیشناختی؛ سکولاریسم استحالهگرا بر این باور است که انسان جز به جهان در دسترس موجود، به هیچ جهان دیگری نیازمند نیست؛ چه چنین جهانی وجود داشته باشد، چه وجود نداشته باشد.
سوم، در عرصه ارزششناختی و غایتشناسی؛ بر این باور است که هر فرد، خود غایت خویش است و ارزشهای متناسب با آن را نیز میتواند از سوی خود تعیین نماید. به اصطلاح انسان در این زمینه، مستغنی بالذات است و هیچ نیازی به غایت یا غایات ماورایی و ارزشهای عام فراطبیعی ندارد؛ چه این غایات موجود باشند و چه نباشند.
چهارم، در عرصه جامعهشناختی؛ سکولاریسم استحالهگرا بر این باور است که اساساً جامعه دارای قوانینی مستقل و منحاز از امور مابعدالطبیعی بوده و تدبیر و اداره امور آن از سوی انسان به تنهایی امکانپذیر است و از اینرو انسانها جهت تدبیر جوامع خود، هیچ نیازی به وجود عوامل ماوراء طبیعی و دخالت آنان در اداره حیات خود (در دو حوزه فردی و اجتماعی) ندارند؛ چه این عوامل ماورایی موجود باشند یا نباشند.
در این حال جایگاه سکولاریسم استحالهگرا در تمدن غرب چیست؟ و چه نسبتی با دو قسم دیگر سکولاریسم دارد؟
به نظر بنده سکولاریسم استحالهگرا جوهره تمدن معاصر غرب است. تنها با چنین فرضی است که تحولات شگرف غرب در همه ابعاد آن قابل شناسایی است، در این صورت سکولاریسم الحادی و سکولاریسم حداقلی به مثابه نمودهایی از سکولاریسم استحالهگراست که در غرب ظهور و بروز یافتهاند.
از نظر شما سکولاریسم استحالهگرا چگونه و با چه مکانیسمی توانست در جوهره تمدنی غرب حضور و بروز یابد؟
مسئله دینزدایی در حوزههای مختلف تمدن غرب، در یک فرایند طولانی و در چند سده تحقق یافت. اگرچه هُلیوک در قرن نوزدهم به تبیین و تحلیل سکولاریسم پرداخت، اما ریشههای اصلی شکلگیری سکولاریسم را میتوان در بستر تاریخی تمدن غرب مورد بررسی قرار داد. متفکران یونان باستان اگرچه به معرفت از آن حیث که معرفت است، نظر داشتند، اما معرفت را در نقطه مقابل دین قرار نمیدادند، بلکه به بازشناسی اندیشه دینی جامعه خویش مبادرت میورزیدند. شاید بتوان گفت که فلسفه طبیعی ایونیایی، آغازگر قداستزدایی از حوزه دانش و معرفت انسانی باشد؛ چرا که به عقلگرایی بریده از متافیزیک منجر شد. آنها معرفت را به چالاکیهای ذهن تقلیل دادند. بنابراین مسیحیت در زمانی ظهور یافت که طبیعتباوری و راسیونالیسم در جوامع اروپایی نضج یافته و شکل گرفته بود و تا حدودی توانست این دو مبنای فکری را مورد نقد قرار دهد اما در نهایت، همانند طریقتی عاشقانه جلوهگر شد.
مسئله دینزدایی در حوزههای مختلف تمدن غرب، در یک فرایند طولانی و در چند سده تحقق یافت.
مسیحیت به تدریج با مرزبندی میان طبیعی و فراطبیعی، و ناکارامد تلقی کردن عقل در امور فراطبیعی، کارکرد ذاتی عقل را تحتالشعاع قرار داد. بنابراین، در مخالفت با این موضعگیری، در سدههای دوازده و سیزده میلادی، نوعی از ارسطوگرایی و ابنرشدگرایی که بر عقلانیت سکولار تأکید داشت، بروز و ظهور یافت. در دوره رنسانس، معرفت با فردگرایی و اومانیسم پیوند برقرار کرد و پوزیتیویسم و راسیونالیسم ثمره نامیمون این پیوند شد. با این حال نمیتوان صرفاً فلسفه طبیعی و مسیحیت را به عنوان عوامل اساسی سکولار شدن تمدن معاصر و ظهور مبانی سکولاریسم در ساحتهای گوناگون آن تلقی کرد بلکه باید به چهار سنت فکری در بروز و ظهور سکولاریسم در این تمدن توجه کرد که دو قسم آن در حوزه دین و دو قسم دیگر در حوزه علم و فنآوری ظهور یافت. اول، ایمانگروی مسیحی است؛ که خود را در نقطه مقابل خردورزی قرار داد. دوم، جنبش اصلاح دینی است؛ که مفاهیم ماورای طبیعی و به عبارتی، زبان دین را به زبان دنیوی و مفاهیم عرفی تقلیل داد. سوم، پوزیتیویسم است؛ که معرفت را در تجربه حسی منحصر ساخت. و نهایتاً راسیونالیسم است؛ که عقل را بر جنبه محاسباتی و ریاضی تقلیل داد و تحویل برد.
علوم مبتنی بر ریاضی و شواهد تجربی از قرن هفده میلادی به شدت هر چه تمامتر به طرد غایات و نفی تأثیر نیروهای ماوراء طبیعی در جهان مادی پرداختند. در نتیجه این امر، پس از این دوره، اتکاء به علم و عقل به مثابه عمدهترین منابع توسعه و ارتقای سطح زندگی توانست به بیاعتمادی مردم به آموزههای کلیسایی بینجامد و به تدریج توجه به ارزشها و آموزههای دینی، حتی فرض وجود خدا در حوزه علم افول نماید.
در عصر روشنگری، تمامی مدعیات فراطبیعی مورد نفی و انکار قرار گرفت و تنها معرفت حاصل از عقل جزئی، دارای قطعیت شناخته شد و اخذ گردید.
در سده نوزدهم، هگل و مارکس به طراحی فلسفههای تحصّلی پرداختند و «حقیقت» را نه بر ثبات بلکه بر صیرورت، تحول و دیالکتیک مبتنی ساختند و در نتیجه به فرایند متغیّر فکر نظر دادند. و این تأییدی بود بر ایده اصالت تحول که سکولاریسم در جوهره خود قائل به آن است.
این تحولات را بیشتر در راستای کدام اهداف ارزیابی میکنید؟
تمامی این تحولات با قطع نظر از برخی مستثیات، حتی فلسفههای ضد عقلی که در واکنش به فلسفه هگل شکل گرفت در راستای تهی ساختن معرفت و سایر امور حیاتی انسان از امور متعالی و فراطبیعی صورت گرفت.
عقلانیت سکولار، تأثیر خود را در تمام موضوعاتی که مورد مطالعه قرار داد، بر جای گذاشت و همه آنها را از امر متعالی تهی ساخت و آنها را به حوزههای اینجهانی تقلیل داد. از آنجا که دنیویسازی جهان بدون دنیویسازی عقل و تفکیک عقل از عالم ایمان و امور فراطبیعی ممکن نبود، طبیعتاً باید عقلانیت سکولار بر محور محاسبهگرایی و بر اساس رویکرد ریاضی به جهان شکل میگرفت. عقلانیت سکولار، به جهت پیوند معرفت دینی با زبان و مفاهیم، زبان را هم از معانی مابعد الطبیعی تهی ساخت. نهایتاً ایمان دینی در الهیات وجودی کیرکگارد، ماهیت سکولار به خود گرفت و اسلوبی شد برای جدا ساختن ایمان از عالم خرد، از تاریخ بشر و از جهان طبیعت.
در نهایت، دین نیز از ساحت متعالی و مقدس خارج شد و سپس مورد بازتعریف قرار گرفت. همین امر به ضمیمه گرایش برخی ارباب کلیسا به قدرت، زمینهساز حضور تفکرات اومانیستی در حوزه دین گردید.
بنابراین، در کلیات تحولات تمدنی غرب، نوعی از فرایند عرفیسازی و یا به عبارت صحیحتر، دنیویسازی امور، بر پایه مبانی سکولاریسم ظهور و بروز یافت که میتوان آن مبانی را جوهره تمدن غرب نامید.
بر این اساس میتوان به تعریفی دقیقتر از سکولاریسم راه یافت. آن نوع از شیوه تفکر که به طور آگاهانه، همه اشکال و صور اعتقاد به ماوراء طبیعت و امور وابسته به آن را کنار مینهد؛ مرجعیت دین را در هیچ یک از ساحات حیات بشری نمیپذیرد و اصول غیر دینی و حتی ضد دینی را در بنیاد اخلاق و اندیشه فردی و سازماندهی اجتماعی قرار میدهد، سکولاریسم استحالهگراست.
بروز و ظهور سکولاریسم استحالهگرا در حوزههای گوناگون فردی و اجتماعی چگونه قابل تبیین است؟
با توجه به مباحث مطرح شده مشخص میشود که چگونه مبانی سکولاریسم توانسته است در حوزههای مختلف ظهور و بروز یابد. برای مثال در حوزه علم از پرسش آغازین آن میتوان به مبانی سکولاریسم راه یافت. جمعآوری دادهها و اطلاعات نیز میتواند از مبانی سکولاریسم تأثیر پذیرد، تجزیه و تحلیل و نقد و ارزیابی دادهها و اطلاعات میتواند بر اساس مبانی سکولاریسم صورت گیرد. ممکن است این مبانی حتی در شکلگیری یک نظریه جدید نقشی اساسی ایفا کند. ورود یک نظریه در یک پارادایم علمی میتواند بر اساس مبانی سکولاریستی صورت بگیرد. یعنی آن پارادایم علمی، هر مبنایی را راه ندهد و فقط به نظریههای منطبق با مبانی سکولاریسم اجازه ورود به پارادایم علمی دهد. در حوزه تکمیل و تشکیل یک علم نیز مبانی سکولاریسم میتواند حضور داشته باشد. چون علم، غیر از محیط بیرون، یک محیط بیرونی نیز دارد که میتواند تحت تأثیر آن قرار بگیرد و جهتدهی شود.
در جامعه سکولار، منزلتهای دینی افول پیدا میکنند. نظام اداری بر مبنای عقلانیت محاسبهگر بنا میگردد. فرهنگ بازار مبتنی بر سود و زیان بر کل جامعه گسترده میشود و روابط و مناسبات اجتماعی بر مبنای غیر دینی استوار میگردد.
راجع به فرد هم این مسئله است که تحت تأثیر این مبانی، نگاهش به جهان تغییر یابد و دنیاگروی در او رشد پیدا کند. رابطه او با خودش عوض شود و او به جای تهذیب نفس، فردی خودخواه، فایدهگرا، مصلحتجو، لذتطلب، عافیتجو، رفاهطلب و شخصیتی باشد که همواره دم را غنیمت شمارد. طبیعتاً شخصیت او با اخلاق سکولار شکل خواهد گرفت.
رابطه او با طبیعت میتواند تحت تأثیر این مبانی تغییر یابد و سیطره خودخواهانه بر طبیعت پیدا کند یا تحت تأثیر این مبانی، رابطه او با جامعه نیز عوض شود و توقعات و انتظارات در او چنان زیاد شود که به ظهور نوعی فردگرایی بینجامد.
ساحتهای مختلف بروز و ظهور سکولار شدن یک فرد در کجاها نمایان میشود و در حقیقت، این ساحتها در کجاها مشخص معلوم میشود؟
ساحتهای مختلف سکولار شدن یک فرد را میتوان در حوزههای مختلفی مشخص کرد. اول، در حوزه اندیشه است؛ فرد به تدریج و گامبهگام، همه اموری را که به صورت آیت الهی و نشانه خداوند میدید، ابتدا آنها را وجوداتی فینفسه و مستقل میبیند و حضور خدا را نادیده میانگارد. این امر به تدریج تا بدانجا میانجامد که اساساً فرد هیچ ساحتی از ساحتهای زندگی خود را جای حضور خدا نمییابد و به جهت مستغنی دیدن خود در اداره امور، به دخالت خداوند در حیات بشری باور نخواهد داشت.
دوم، در حوزه انگیزه؛ در این حوزه، به تدریج نیات خیرخواهانه و انگیزههای الهی به سمت نیات منفعتطلبانه و انگیزههای دنیاطلبانه سمتوسو مییابد. سوم، در حوزه نگرشها؛ نگرش او به وسایل و ابزار تغییر یافته و همه ابزارها را در جهت تأمین منافع خویش و نه غایت سعادتمندانه به خدمت میگیرد. در حوزه اخلاق، هر نوع اصول و قواعد ثابت اخلاقی را غیر مقبول دانسته و به اباحیگری اخلاقی تن میدهد. همین امر میتواند در عرصه جامعه نیز ظهور و بروز یابد و جامعهای سکولار شکل گیرد.
تعریف شما از جامعه سکولار چیست؟
جامعه سکولار، جامعهای است که در آن، ساختارها و نهادها و در یک فهم عمیقتر، معنای زندگی تحول مییابد. در چنین جامعهای، نظام معرفت به نظامی عقلانی متحول شده و آن عقلانیت نیز در یک نظام متکثّر معنایی ظهور و بروز مییابد. به طبیعت، لذت و ذوق بها داده میشود. و غایت زندگی سیاسی سودمندی اجتماعی و نه دستیابی به سعادت حقیقی قرار میگیرد. در حوزه ساختارهای جامعه نیز مناسبات دین و اجتماع تحول مییابد و دین به حوزه خصوصی فرو کاسته میشود و صرفاً به کارکردهای دنیوی دین توجه میشود.
در حوزه نهادهای جامعه چه اتفاقاتی رخ میدهد؟
آنچه در حوزه نهادهای جامعه رخ میدهد، اولاً اعتماد به علم و تکنیک در جای اعتماد به خدا قرار میگیرد. ثمره چنین اعتمادی، ایجاد روحیه استغنا در انسان و رشد روزافزون مصرفگرایی است. دوم، در نهادها و نقشها، کارکردگرایی اصالت یافته و تکثرگرایی در آن اصالت مییابد.
در جامعه سکولار، منزلتهای دینی افول پیدا میکنند. نظام اداری بر مبنای عقلانیت محاسبهگر بنا میگردد. فرهنگ بازار مبتنی بر سود و زیان بر کل جامعه گسترده میشود و روابط و مناسبات اجتماعی بر مبنای غیر دینی استوار میگردد. بدیهی است که چنین جامعهای بر اساس اخلاق سکولار، عقلانیت سکولار و معنویت سکولار شکل میگیرد.
شاخصههای عقلانیت سکولار از دیدگاه شما چه شاخصههایی هستند و اگر امکان دارد برای خوانندگان ما این شاخصهها را بیان بفرمایید.
شاخصههای عقلانیت سکولار عبارتاند از نفی مرجعیت دین در همه ساحتهای حیات انسان، چشمپوشی از زندگی و سعادت اخروی، چشمپوشی از ماورای طبیعت و بیتوجهی به نقش آن در زندگی دنیوی. حمایت از نوعی بیمعنایی در جهان و زندگی انسان و نهایتاً رویکردی نسبیگرایانه نسبت به همه امور.
شاخصههای اصلی اخلاق سکولار را در چه مواردی میتوان جستجو کرد؟
در حوزه اخلاق سکولار، شاخصههای اصلی عبارتاند از اینکه در جامعه سکولار، غایت حرکت انسان، در سودمندی اجتماعی یعنی رشد و توسعه رفاه اجتماعی و سعادت دنیوی معنا مییابد. هدف اخلاق، حفظ روحیات و مقتضیات نفس است و نه تعالی نفس. در اخلاق سکولار، اساساً مرجعیت آموزههای دین در تنظیم اخلاق پذیرفته نمیشود. در اخلاق سکولار، آزادی، فایدهمندی و لذت دارای اصالت خاص است. مفاهیم اخلاقی در اخلاق سکولار دگرگون میشود؛ به گونهای که فضیلت، رذیلت و رذیلت، فضیلت تلقی میشود.
در اخلاق سکولار، اساساً هیچ توجهی به نیت خیرخواهانه انسان نمیشود و اساساً نیت مورد توجه قرار نمیگیرد. اخلاق، امری شخصی و نسبی تلقی میشود و در نتیجه تنوع و تکثر اخلاقی، هر چند موجب انحطاط اخلاقی جامعه گردد، پذیرفته میشود. در عین حال، ادعای عجیب اخلاق سکولار این است که اخلاقی جهانشمول است!
آیا سکولاریسم استحالهگرا در حوزه دین که نهایتاً نوعی معنویت انزواگرایانه است نیز نفوذ نموده و بر آن نیز تأثیر میگذارد؟
بله، به نکته جالبی اشاره فرمودید. سکولاریسم استحالهگرا برای آنکه بتواند همه حوزههای حیات انسان را از آن خود کند، حتی در زمینه ایمان مذهبی اجتماع چنگ میاندازد و معنویتی بریده از خدا معرفی میکند. شاخصههای اصلی و اساسی این معنویت بریده از خدا را میتوان در موارد متعددی بیان کرد که بنده در اینجا به برخی از آنها همراه با توضیح مختصری از آنها میپردازم.
اول، شریعتگریزی؛ دین مدعی آن است که شریعت از ناحیه خداست، اما بر مبنای سکولاریسم انسان نیازی به قواعد عملی و رفتاری فراطبیعی ندارد.
آنچه اهمیت دارد، این است که انسان از مسائل معنوی خود، کارکردی دنیوی و اینجهانی طلب نماید. بنابراین، فایدهمندی این معنویت در عرصه این جهانی، مد نظر معنویت سکولار است.
دوم، فردگرایی معنوی؛ بر این اساس، سکولاریسم برای هر فرد، غایتی معنوی مختص به خود او تعریف میکند که ثمره آن، نوعی خلسه روحی است که این خلسه ممکن است از طرق مختلف بر اساس اقتضائات روحی هر فرد تعریف شود. از جمله مواد مخدر نیز ممکن است آن نوع معنویت سکولار را ایجاد کند یا گونهای از ورزشهای خاصی همچون یوگا برای افرادی خاص، معنویت سکولار را حاصل نماید.
سوم، دین حداقلی؛ معنویت سکولار بر آن است که اساساً هرگونه قیدوبند را باید در مسیر خلسه روحی و معنوی انسان از پای او برداشت. در این صورت حتی اصول و قواعد اخلاقی را نیز به عنوان موانعی در راه معنویت انسان تلقی میکند و حتی آموزههای دینی را در عرصه معنوی، مخلّ آزادسازی معنوی مییابد.
چهارم، کثرتگرایی معنوی؛ سکولاریسم در حوزه معنویت بر این باور است که راههای متعددی برای معنویت انسان وجود دارد و هیچ دینی نمیتواند ادعای انحصاری معنویت داشته باشد. بنابراین میتوان حتی از طرق امور غیر دینی و یا حتی ضد دینی به معنویت راه پیدا کرد.
پنجم، معناگرایی طبیعی؛ از منظر معنویت سکولار، آنچه اهمیت دارد، رفع نیازهای طبیعی انسان، از جمله خشم و شهوت است. بنابراین، در گروههای متعدد، انسانها میتوانند به ارضای این نیازهای خود بپردازند.
ششم، نسبیگرایی معنوی؛ طبعاً در معنویت سکولار به تعداد افراد و تنوع احوال، معنویت وجود دارد. از این رو معنویت، امری نسبی است و هیچ اصول ثابتی برای حرکت معنوی جهانشمول وجود ندارد.
هفتم، کارکردگرایی معنوی؛ از منظر معنویت سکولار، آنچه اهمیت دارد، این است که انسان از مسائل معنوی خود، کارکردی دنیوی و اینجهانی طلب نماید. بنابراین، فایدهمندی این معنویت در عرصه این جهانی، مد نظر معنویت سکولار است.
هشتم، خودبسندگی معنوی؛ از منظر معنویت سکولار، هر فردی میتواند راه معنوی و طریق معنوی خود را بدون استعانت از هر گونه راهنما و یا عارف، شناسایی نموده و آن مسیر را طی نماید. از این رو هر فرد در مسیر طی معنویت، فردی است خودبسنده و بینیاز از دیگران.
نهم، بنیادگرایی معنوی؛ در این بخش، سکولاریسم بر این باور است که معنویت، اغلب با خشونت همراه است. بنابراین، معناگرایی میتواند در اشکال مختلف از جمله در شکل بنیادگرایی ظهور و بروز یابد. این نوع معنویت، معنویتی است که توأم با خشونت که در اشکال مختلف حتی شیطانپرستی میتواند ظهور و بروز یابد.
به نظر شما برترین نقدی که میتوان بر سکولاریسم وارد کرد، چیست؟
سکولاریسم در حوزههای متعدد فردی و اجتماعی، انسان را از هویت خود عاری ساخته و روابط حقیقی موجود میان او با خودش، یعنی رابطه انسان با جسم و روحش، رابطه انسان با خدا، رابطه انسان با دیگر همنوعان و رابطه انسان با طبیعت مورد غفلت قرارمی دهد.
روابط حقیقی موجود میان انسان با خود، خدا، همنوعان و طبیعت چیزی نیست که با بیتوجهی بدان بتوان سعادت انسانی را رقم زد.
از این رو، سکولاریسم استحالهگرا، بزرگترین خیانت را در تاریخ تحولات غرب بر بشر روا داشته است؛ زیرا او را از حقایق هستی، دور ساخته و به اموری اعتباری و گذرا مشغول کرده است. این برترین نقدی است که میتوان بر سکولاریسم وارد دانست؛ زیرا غفلت انسان از خود، اولویت روح بر بدن را مشوّش ساخته و نیازهای روحی را در حد نیازهای جسمی تقلیل میدهد. خیانت دیگر این است که در رابطه انسان با خدا، انسان را قادر مطلقی معرفی میکند که جایگزین خدای خالق، خدای مولا و خدای رب قرار میگیرد و نهایتاً مرگ خدا را اعلام میکند.
در رابطه انسان با همنوعان، خیانت سکولاریسم در این است که خانواده، دوستان، اجتماع، دولت و حتی بشریت را در حوزه منفعت خودخواهانه فردی تقلیل میبخشد.
در حوزه رابطه انسان با طبیعت، خیانت سکولاریسم در این است که بشر را ارباب مطلق طبیعت و مسیطر کامل بر آن معرفی میکند و آیت خدا بودن را از آن حذف نموده و به صورت فینفسه، آن را مورد شناسایی قرار میدهد. به جای آنکه طبیعت را بستر تعالی و رشد انسان قرار دهد، بستر انحطاط و زوال فکری و اخلاق او قرار میدهد و به جای آنکه انسان را فراتر از طبیعت و اشرف از همه موجودات طبیعت، اما در خدمت طبیعت قرار دهد، او را در مَحبَس تنگ طبیعت گرفتار ساخته و همّ و غمّ انسان را در تصدی قدرت، سیطره بر طبیعت و سیطره بر همنوعان میبیند.
از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید صمیمانه سپاسگزاریم.
اندیشه یا فلسفه سیاسی علامه طباطبائی؟
آقایان! این یکی واقعاً بحث طلبگی است!
حقانی؛ نامی به وسعت تاریخ معاصر
علّامه تهرانی را همانطور که بودند، معرفی کنید