شانزده سال از رحلت آیتﷲ صائنی زنجانی گذشته است، اما هنوز یاد و خاطرهٔ جلسات پرمغز و معنوی ایشان در ذهن علاقهمندان زنده است. آیتﷲ صائنی زیستی غریبانه داشت، از این رو کمتر با شخصیت علمی و اندیشههای ایشان آشنایی وجود دارد. به مناسبت این روزها که شانزدهمین سالگرد رحلت ایشان است، گفتاری از دکتر غلامحسین دینانی که با آیتﷲ صائنی دوستی دیرینهای داشتند، تقدیم میگردد.
آیتﷲ محمد اسماعیل صائنی در فروردین ۱۳۱۱ در زنجان چشم به جهان گشود. پدرش شیخ اسحاق صائنی، از علمای زنجان بود. اجداد پدری او نیز عموماً از سلسلهٔ روحانیون بودند و جدّ مادریاش آخوند شیخ محمد کهریزی، از علمای معروف آن زمان به شمار میرفت.
تحصیلات در زنجان
آیتﷲ صائنی تحصیلات اولیهٔ خود را در شهر زنجان با حضور در مدارس جدید آن زمان آغاز نمود و پس از اتمام دورهٔ ابتدایی وارد دبیرستان شد و به طور همزمان، تحصیلات خود را در مدرسه و حوزه ادامه داد. او موفق شد در اندک زمانی با بهرهگیری از علم پدر خود و سایر اساتید حوزوی زنجان، علومی مانند ادبیات عرب، منطق، فقه، اصول و غیره را فرا گیرد. او فلسفه و فقه عالی را نیز در همانجا فرا گرفت.
شروع تحصیلات در قم
آیتﷲ صائنی در سال ۱۳۲۹ به دستور پدرش برای ادامهٔ تحصیل، وارد حوزهٔ علمیهٔ قم شد. مقدمات بیتوتهٔ صائنیِ جوان در مدرسهٔ حجتیه فراهم شد، اما جوان بودن او و عدم احراز شرایط اقامت در مدرسه، موجب شد تا این اقامت با یک سال تأخیر، یعنی از نیمهٔ دوم سال ۱۳۳۰ آغاز گردد. او آن یک سال را در یک منزل استیجاری واقع در خیابان تهران به سر برد و پس از ورود به مدرسهٔ حجتیه و اقامت در حجرهٔ ۱۱۶ این مدرسه، نزدیک به پانزده سال از عمر خود را وقف تحصیل و تدریس و مطالعه در حوزهٔ علمیه نمود.
ادامهٔ تحصیلات در قم
آیتﷲ صائنی سطوح عالی تحصیلات خود را در حضور اساتید معروف حوزهٔ علمیه پشت سر گذاشت. او ابتدا رسائل و مکاسب شیخ انصاری و کفایةالاصول آخوند را نزد آیتﷲ مجاهدی، درس خارج و فقه و اصول را نزد آیتﷲ سلطانی و شیخ عبدالجواد اصفهانی، جلد دوم کفایه درس خارج را نزد آیتﷲ خمینی و عمدهٔ درس خارج را از آیتﷲ محقق داماد که از مدرسین معروف حوزهٔ علمیه بود فراگرفت. علاوه بر آن، مدتی در درس خارج آیتﷲ بروجردی نیز شرکت کرد و هیئت و ریاضیات را نزد شیخ محمدعلی اردبیلی و سفر نفس اسفار را نزد سید ابوالحسن رفیعی قزوینی فرا گرفت. او در یک دوره درس خارج عروه که علامه طباطبایی بهطور خصوصی با تعداد محدودی از فراگیران، در منزل تشکیل میداد، شرکت نمود. او همچنین درایه، هیئت، نجوم، عمدهٔ علوم عقلی، منظومهٔ الهیات شفاء، یک دورهٔ کامل اسفار؛ و در عرفان نظری، فصوص الحکم محی الدین عربی و مصباح الأنس ابن فناری را نزد علامه طباطبایی خواند. او در عرفان عملی شاگرد علامه طباطبایی و برادر او سید حسن الهی بود. همچنین جلساتی در منزل علامه طباطبایی تشکیل میشد که دربارهٔ مسائل فلسفی و اعتقادی بود و ادارهٔ آن جلسات از نظر تعیین وقت، بر عهدهٔ آیتﷲ صائنی بود که نتیجهٔ آن جلسات، کتابهای روش رئالیسم و بدایة الحکمه و نهایة الحکمه، اثر علامه طباطبایی بود. او در قم به کار تدریس نیز مشغول شد و اولین جلسهٔ جامعهٔ مدرسین قم، در حجرهٔ او تشکیل شد. آیتﷲ صائنی در علوم غریبه نیز مطالعاتی داشته، از صاحبان فن آنها در زنجان و قم بهره برده بود. [۱]
بازگشت به زنجان
آیتﷲ صائنی در سال ۱۳۴۴ به درخواست مردم زنجان و فتوای آیتﷲ میلانی مبنی بر ماندن در زنجان، بر خلاف میل خود و آیتﷲ خمینی و علامه طباطبایی و آیتﷲ محقق داماد، به زنجان بازگشت. او در طول این مدت، چند دورهٔ کامل تفسیر، فقه، اصول؛ یک دوره نهجالبلاغه و یک دوره توحید صدوق را تدریس نمود. وی در ۱۵ تیر ۱۳۷۷ در شهر زنجان درگذشت. [۲]
گفتاری از دکتر غلامحسین دینانی دربارهٔ شخصیت آیتﷲ صائنی
بسم ﷲ الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة علی سید الأنبیاء و المرسلین و علی أهل بیته الطیبین الطاهرین و لعنة ﷲ علی أعدائهم أجمعین.
آن مرد در زندگی غریب بود و غریب از دنیا رفت. وقتی میگویم غریب بود، یعنی در این شهر هم غریب بود.
سالها باید که تا صاحبدلی پیدا شود
بوسعید اندر خراسان یا اویس اندر قرن
سالها باید که تا یک مشت پشم از پشت میش
صوفیای را خرقه گردد یا شهیدی را کفن
قبل از شروع به سخن، باید در آغاز به شخص خودم و از طرف شخص حضرت آیتﷲ جلیّ، سیدمحمد خامنهای، به جمیع مردم محترم شهرستان زنجان صمیمانه تسلیت بگویم. به ایشان، حضرتآیتﷲ حاج سیدمحمد خامنهای و به خودم از این جهت تسلیت بگویم که سالها در خدمت آن مرحوم مستفیض بودهایم و از صحبت و همنشینی آن بزرگوار بهرهمند شدهایم و از فقدان و از دست دادن یک انسان و یک دوست متعالی، بزرگ و بزرگوار متأسف و متأثریم.
عرض کردم یک انسان «متعالی» را از دست دادهایم، عرض نکردم یک انسان «مترقّی». از کلمهٔ «تعالی» استفاده میکنم. تعالی و متعالی شدن و متعالی بودن یکی از صفات ویژه و مخصوص آدمی است و موجودات دیگر تعالی پیدا نمیکنند. ذات متعال و حق تعالی علیالإطلاق متعالی است. خداوند تعالی پیدا نمیکند، زیرا تعالی، ذاتیِ آن ذات متعال است و موجودات دیگر نیز تعالی پیدا نمیکنند. هیچ موجودی تعالی پیدا نمیکند، زیرا تعالی پیدا کردن ذاتی انسان است. جمادات تعالی پیدا نمیکنند. اگر ارزشی پیدا کنند ما به آنها ارزش میدهیم. مثلاً طلا از سنگ است؛ این تعالی را ما انسانها به آن دادهایم. اگر ما آن را نمیخواستیم، تعالی نداشت. اگر ما علاقهای به آن طلا نداشتیم، قیمتی نداشت. یک فلز بود.
نباتات هم همینطور است. حیوانات هم همینطورند. آنها نیز هر کدامشان حدّ معینی از زندگی دارند؛ یک بهرهای از زندگی دارند؛ بر اساس غرایزشان نصیبی از حیات دارند؛ مثلاً یک کبوتر، یک کبوتر است. کبوتری متعالی از کبوتر دیگر نداریم. بلی، کبوتری زیباتر از کبوتر دیگر میشود؛ زیرا شما آن را دوست دارید و قیمت و بها به آن میدهید. پس حیوانات نیز تعالی پیدا نمیکنند. همان هستنند که هستند. فرشتگان نیز تعالی پیدا نمیکنند. فطرت حضرت جبرئیل همیشه جبرئیل است. از اول جبرئیل بوده، تا آخر هم جبرئیل است. همین و بس. خداوند نیز ازلاً و ابداً واجبالوجود و متعالی است و آن ذات متعال، تعالی محض است و تعالی پیدا نمیکند. پس چه چیز تعالی پیدا میکند؟ حیوان، نه؛ جماد، نه؛ نبات، نه؛ ملک، نه؛ بلکه انسان و آدمی تعالی پیدا میکند؛ انسان والا و انسان بزرگ و بزرگوار. پس کیست انسان والا؟ بحث اینجاست.
انسانها از حیث صورت همه با هم برابرند، از حیث غرایز حیوانی تقریباً با هم برابرند؛ اما یک چیز در انسان هست که همان تعالی است؛ بزرگ و بزرگترش میکند و بالا میرود؛ متعالی و متعالیتر میشود. آن چیست؟ آیا تنها علم است؟ آیا تنها عقل است؟ یک مجموعه است. البته از عقل نشأت میگیرد، اساسش عقل است. آدمی همواره در تعالی است، دائماً در حال تعالی است؛ حتی بعد از این عالم هم تعالی است. اگرچه بنا به حرکت جوهری و حرکت عبادی و حرکت فعلی، بعد از این عالم قطع میشود، اما به نوعی بعد از این عالم نیز انسان تعالی دارد که بحثش اینجا نیست. پس تعالی و متعالی بودن صفت این انسان است.
بعضی از انسانها متعالیترند و شما مجذوب آنها هستید و به آنها ارادت میورزید. بعضی از انسانها نیز ساقط و منحط هستند. عجبا که فاصلهٔ بین انسان ساقط و منحط، و انسان متعالی چه فاصلهای است! دو انسان که با دو پا راه میروند و مشابه هم هستند، ولی فاصلهٔ بین این دو انسان، از نظر اوج تعالی و از نظر نهایت نزول و انحطاط، بین مغرب و مشرق است؛ بینهما بعد المشرقین.
فاصلهٔ انسان متعالی و انسان منحط به اندازهای زیاد است که هیچ فاصلهای در عالم هستی به این اندازه عمیق و گسترده نیست. برای روشن شدن این مطلب، مثالی میزنم؛ شما ابنملجم را با حضرت علی علیهالسلام در نظر بگیرید و این دو را با هم مقایسه کنید. هر دو انسان هستند. آیا ابنملجم آدم بود یا نه؟ حتماً انسان و آدم بود. از طرف دیگر، حضرت علی(ع) که ولیﷲ مطلق بود. فاصلهٔ بین این دو چقدر است؟ فاصلهٔ بین انسان منحط و انسان متعالی، فاصلهٔ بین جهنم و بهشت است؛ فاصلهٔ بین خدا و شیطان است؛ فاصلهٔ بین وجود و عدم است؛ فاصلهٔ بین خیر و شر است؛ فاصلهٔ بین ملک و ملکوت است و هکذا. پس توجه کنید که تعالی خاصیت انسان است.
حالا چگونه انسان متعالی میشود؟ تعالی به علم و ایمان است و به حکمت و ایمان است و بس. انسان در پرتو علم و ایمان تعالی پیدا میکند و بس. من قصد ندارم که خیلی مقدمهچینی بکنم برای عرضم. فقط به خاطر عرض ارادت و طلب مغفرت برای روح بزرگ آن مرحوم، حضرت آیتﷲ صائنی، آن فقید سعید از دست رفته، که شما به عنوان همشهری برای او عزاداری نمودهاید و من به عنوان یک دوست چندینساله که از محضرش استفاده کردهام [این مطالب را عرض میکنم].
آن مرد در زندگی غریب بود و غریب از دنیا رفت. وقتی میگویم غریب بود، یعنی در این شهر هم غریب بود. شما فکر نکنید که من قصد جسارت به مردم این شهر دارم. اگر آن مرحوم در شهر دیگری بود، باز هم غریب بود. مرحوم آقای صائنی در هر کجا که زندگی میکرد غریب بود. چرا غریب بود؟ زیرا بعضی از انسانها به مرحلهای از تفرّد و فردانیت میرسند که اینها غریباند. تفرد و فردانیت یعنی چه؟ آقای صائنی یک عالم دانشمندی بود که فیلسوف و متکلم و فقیه و عارف و ادیب و بالاخره یک مفسر برجسته [بود] که شما در همین مسجد از بیانات تفسیرش استفاده کرده، به آن گوش دادهاید. آن مرحوم یک مرد جامع بود. من از بُعد فقاهت و از بُعد تفسیر و از بُعد ادبی آن مرحوم صحبت نمیکنم، بلکه از بُعدی صحبت میکنم که کمتر دربارهاش صحبت میشود. از بُعد حکمی و فلسفی آن مرحوم میخواهم صحبت کنم.
مرحوم آقای صائنی، یک حکیم به تمام معنا بود، یک فیلسوف و یک متفکر اسلامی بود. انسان متفکری که در تفکر به تفرد میرسد؛ یعنی به استقلال فکری میرسد. تفرد و متفرد یعنی انسانی که به مرحلهٔ استقلال فکری برسد. به این انسان، انسان متفرد میگویند؛ یعنی ذرّهای تقلید علمی از هیچکسی ندارد. در فقه هم تقلید نمیکند، در حکمت هم تقلید نمیکند، از بوعلی سینا هم تقلید نمیکند، از ملاصدرا تقلید نمیکند و از هیچ کس. در عین حال به مقام علمی همهٔ آنها احترام میگذارد و از اخلاق بلند و مقام بزرگان عالم استفاده میکند.
مرحوم آقای صائنی به مرحلهای رسیده بود که استقلال فکر داشت و خودش مستقلاً دارای نظر و اندیشه و فکر بود. ما هر روز و همیشه در جوامع بشری و در طول تاریخ بشری نیازمند چنین انسانهای والایی هستیم که به مرحلهٔ استقلال فکری رسیده باشند، نه انسانهای مقلّد و پرگو. مرحوم آقای صائنی، دارای استقلال فکری بود و در تمام ابعاد مسائل اسلامی دارای نظر بود. پس آن مرحوم متفرد بود؛ یعنی تنها بود، ولو در بین جمع باشد. در بین خانواده و در بین رفقا هم که بود، تنها بود. بلی، چنین انسانهایی را میگویند انسانهای متفرد و تنها.
فیلسوفی به نام ابنباجه اندلسی، دربارهٔ تفرد و تنهایی، کتابی به نام «تدبیرالمتوحد» به رشتهٔ تحریر درآورده است. این فیلسوف گوشهنشین هم نبوده، بلکه وزیر بوده است. سالها مقام وزارت داشته و مشاور نیز بوده است؛ اما خودش را تنها میدیده است. فکر میکرده با این تنهایی چه کار بکند. رسالهٔ نامبرده را نوشته که چه کنیم با این تنهایی و متفرد بودن؟ منظور از تنهایی این نیست که درون غاری برود و در را هم ببندد. نه، او تنها نیست. چه بسا انسان برود یک جایی و کسی او را نبیند، ولی تنها نباشد؛ زیرا فکرش دائماً به این طرف و آن طرف برود؛ زیرا استقلال فکری ندارد. کسی که استقلال فکری ندارد، تنها نیست. استقلال فکری است که تنهایی میآورد. کسی که دارای استقلال فکری است، در هر کجا که باشد تنها است. بیشتر از این را به کتاب مزبور، نوشتهٔ ابنباجه اندلسی ارجاع میدهم. دیگر من وارد بحث آن کتاب نمیشوم.
من فکر میکنم که مرحوم آقای صائنی به این تفرد رسیده بود. شما با او زندگی کردهاید و حالاتش و نحوهٔ زندگیاش را میدانید. حرّیتاش، آزادیاش، برخوردش با انسانها و برخورد با دوستانش، از همین حالت تفرد و استقلال فکری آن مرحوم حکایت میکرد. پس آن مرحوم حالت تفرد و استقلال فکری داشت. متفرد بود. زیرا حکیم بود. حکمت را به درستی خوانده بود. فلسفه به خواندن نیست. مرحوم آقای صائنی یک مفسر و فقیه بود. میدانم خیلی افاضه کرده، شما خیلی از فقه و تفسیر ایشان استفاده کردهاید، ولی آن مرحوم یک حکیم و فیلسوف وارسته بود. حرف حکیمانهاش را همهجا نمیتوانست بگوید، زیرا حکیم همهٔ حرفهایش را نمیتواند بگوید و حکمت هم به درس خواندن نیست. حالا ما اسفار ملاصدرا را خواندهایم، معلوم نیست که با خواندن حکیم بشویم. حکمت و حکیم بودن یک موهبت است و یک استعداد خدادادی است که در مرحوم آقای صائنی وجود داشت. البته خواندن هم لازم است. آن استعداد و آن خواندن آنچنانی، آن نتیجهٔ عالی را میدهد و به همین جهت بود که مرحوم آقای صائنی در بین شاگردان مرحوم علامه طباطبایی -که بنده نیز افتخار شاگردی داشتم- میدرخشید و مرحوم آقای علامه طباطبایی توجه ویژه و خاصی به ایشان داشت. در حالی که آقای صائنی در درس مرحوم علامه طباطبایی بسیار کم سخن میگفت، ولی هرگاه صحبت میکرد مرحوم علامه طباطبایی با تمام وجودش به ایشان توجه میکرد و به سخنانش گوش فرا میداد و خیلی به آن مرحوم علاقه داشت. مرحوم علامه، به خاطر ایشان به زنجان تشریف آورده بود.
مرحوم آقای صائنی، در باطن خودش متفرد بود؛ در زندگی هم نسبتاً متفرد بود. از این شهر بیرون نرفت. او میتوانست این شهر را ترک کند و به شهرهای بزرگتر برود. آن مرحوم هر کجا میرفت، با آن فضلی که داشت، کاملاً میتوانست به نحوی مطرح باشد. میتوانست بنویسد، میتوانست بگوید، میتوانست در دانشگاهها بدرخشد؛ ولی زادگاه خودش را تا آخر عمر ترک نکرد. در همان کوچه، در همان خانهٔ محقری که شما دیدهاید و ما رفته بودیم، در همان خانه، استقلال و تفرد خودش را حفظ کرد. قناعت و مناعت و بزرگواری خودش را حفظ کرد و شاید احساس وظیفه میکرد که در زادگاه خودش در شهر زنجان، در حد تغییر و در حد این شهر، انجام وظیفه میکرد. در قم هم اگر مانده بود یکی از مدرسین عالیمقام بود. ایشان اگر در قم مانده بود، از دیگران کمتر نبود. میتوانست یک حوزهٔ درس بسیار باشکوه و مجلل تشکیل بدهد و مطرح باشد. واقعاً میتوانست. ولی آمد و این شهر را انتخاب کرد.
من بارها به ایشان گفتم در زنجان نمانید و به تهران تشریف بیاورید؛ ولی ایشان همان گوشهٔ قناعتگونه را به زندگیهای برتری که میتوانست داشته باشد ترجیح داد و در این شهر زندگی کرد و متأسفانه امروز از دست ما رفته است.
نمونهٔ زندگی مرحوم آقای صائنی، نمونهٔ زندگی یک حکیم اسلامی بود. شاید شما از زندگی حکمای اسلامی کمتر شنیدهاید. از فقهای اسلامی، از عرفا و از ادبای اسلامی زیاد شنیدهاید. اجازه بدهید من امروز گوشهای از زندگی حکمای اسلامی را به شما بگویم.
مرحوم آقای صائنی، نمونهای از یک حکیم آزاده بود. زندگی ایشان نمونهای از زندگی استادش، مرحوم علامه طباطبایی بود. مرحوم علامه طباطبایی نیز متفرد بود. درست است که در قم زندگی میکرد و شاگردان فراوانی داشت، ولی تنهای تنها بود. حالا من دربارهٔ تنهایی مرحوم علامه نمیخواهم صحبت کنم، چون من از نزدیک با ایشان محشور بودم و تنهایی او را میفهمیدم و میدانستم که چگونه تنها است. گاهگاهی به زنجان میآمد و تنهایی خودش را بیان میکرد.
زندگی مرحوم آقای صائنی نمونه زندگی اساتید حکمت بود. زندگی ایشان مانند زندگی فیلسوف بزرگ ملاصدرای شیرازی بود. ملاصدرا یک فیلسوف اسلامی است. یک حکیم بزرگ جهان اسلام است. ملاصدرا با اینکه در یک خانوادهٔ مرفه پا به عرصهٔ حیات گذاشت و پدرش مقام وزارت و صدارت را به عهده داشت، ولی ۱۵ سال در «کهک» قم زندگی کرد و هفت بار با پای پیاده به مکه رفت. هنوز هم عدهای او را به عنوان یک حکیم بزرگ نمیپذیرند و نسبت به عقایدش نقنق میکنند. او در بازگشت از سفر هفتم مکه، در شهر بصره وفات یافت. آن شاعر هم گفته: «فیالسفر الحج مریضا ارتحل»؛ [یعنی] در بازگشت از سفر حج در حال مریضی ارتحال پیدا کرد و وفات یافت. بعضی از مخالفان ملاصدرا این شعر را این طور بیان کردهاند: در سفر حج وفات کرد «مریضاً فی العقیدة»؛ یعنی او در عقیده مریض بود، در حال مرض عقیده از دنیا رفت. و این آدم، یعنی نویسنده، خودش مریض است! از آن مریضهاست! اگر خودش مریض نبود، این شعر را این طور معنی نمیکرد.
بالاخره صدرالمتألهین، ۱۵ سال از عمرش را در یک دِه دورافتاده از دهات شهر مقدس قم، به نام کهک که چندین فرسنگ دور از قم است، تنها و در حال تفرد زندگی کرد. او این کتاب بزرگ اسفار که یک سند بزرگ حکمت و فلسفه است را برای جهان اسلام در همان غار کهک، در همان روستا نوشته است. البته به زودی کنگرهٔ بزرگ ملاصدرا در این مملکت برپا میشود که در رأس این کنگره، جناب آقای سیدمحمد خامنهای حضور دارند و آقای دکتر اعوانی و آقای دکتر یثربی حضور دارند و در نظر است که تمام کتب ملاصدرا به چاپ برسد. یک بزرگداشت و یک کنگرهٔ بینالمللی هم در تهران برای این حکیم سترگ و این فیلسوف بزرگ برقرار خواهد شد و شما هم شرکت خواهید کرد. این حکیم نیز متفرد بود و تنها زندگی کرد. بلی کارش را انجام داد، کتاب نوشت و شاگرد تربیت کرد؛ بزرگانی مانند مرحوم ملامحسن فیض کاشانی و ملاعبدالرزاق لاهیجی تربیت کرد؛ [منشأ ظهور] بسیاری از شاگردان بزرگ و [ایجادِ] آثار فکری و فلسفی [بود] که بعد از ۴۰۰ سال، امروز در بزرگترین حوزههای علمی و در بزرگترین دانشگاههای جهان تدریس میشود. ممکن است اندیشههای بزرگ این فیلسوف در سطح جهان مطرح باشد، ولی خودش متفرد و غریبانه و مظلومانه در گوشهٔ دهی دورافتاده در کهک زندگی کرد. حالا این معنیاش این است که اگر به شهر آمده بود متفرد نبود؟ نه، بلکه شهر هم میآمد، متفرد بود؛ باز هم منفرد بود.
مرحوم آقای صائنی به این تفرد رسیده بود. حرّیتاش، آزادیاش، برخوردش با انسانها و برخورد با دوستانش، از همین حالت تفرد و استقلال فکری آن مرحوم حکایت میکرد.
شما تاریخ حکمت را ورق بزنید و به گذشته برگردید. همهٔ حکمای ما به نحوی متفرد بودهاند؛ ولو اینکه در جامعه بودهاند. آنهایی که به استقلال فکری رسیده بودند و حتماً هم رسیده بودند، زیرا ایشان مادامی که به استقلال فکری نرسند فیلسوف نیستند. چنانکه گفتم، فیلسوف بودن به فلسفهدانی نیست. کسی که میگوید من فلسفه بلدم و کتابهای فلسفه را حفظم، مادامی که استقلال فکری نداشته باشد، از نظر یک فیلسوف، فیلسوف نیست و وقتی که به استقلال فکری برسد متفرد میشود. وقتی که به مرحله تفرد رسید، چه در شهر باشد، چه در روستا، چه در یک غاری زندگی بکند، منفرد است. پس همانطور که مرحوم آقای صائنی، متفرد زندگی کرد، مرحوم صدرالمتألهین نیز متفرد زندگی کرد. ابن سینا هم متفرد زندگی کرد، در حالی که همه عمرش به سیاست گذشت. او وزیر و مشاور و طبیب مخصوص سلاطین وقتش بود، سمت سرلشکری پیدا کرد که با یک فیلسوف سازگار نیست و مناسبت ندارد. ولی با تمام این مسائل اشتغالی و اجتماعی، در همان عالم اندیشهٔ خودش که به مرحلهٔ استقلال فکری رسیده بود، انصافاً تنها بود.
ابن سینا عمر کمی کرد و علّت اینکه عمر کمی داشت این بود که اشتغالات فراوان داشت. در کارهای سیاسی و اجتماعی و کشوری شرکت داشت، فلسفه هم درس میداد و شبها تا صبح کم میخوابید. کمخوابی موجب مرگ ابن سینا شد. سلاطین وی را دائماً به این طرف و آن طرف میبردند؛ نه به خاطر حکمتش، زیرا سلاطین حکمت به دردشان نمیخورد؛ بلکه ابن سینا طبیب بزرگی بود، پزشک بزرگ زمانش بود. شبها تا صبح با چند تن از شاگردانش مثل ابوعبید فرجانی و ابن زیغه مینشست و خصوصی بحث فلسفی میکردند. او املا میکرد، میگفت و آنها مینوشتند. تا صبح بحث فلسفی میکردند. اما این بحثها و این اشتغالات، مانع تفرد او نبود. ابونصر فارابی هم همینطور. ابونصر فارابی بیش از ۸۰ سال عمر کرد و در تمام این مدت مشغول تأمل و تفکر و مطالعه و دقت در کتب حکما بود و با فرصتی که در این ۸۰ سال داشت، توانست یک نظام فلسفی محکم و منسجم در جهان اسلام به وجود آورد و باید بگوییم فارابی یک فیلسوف و مؤسس و بنیانگذار حکمت اسلامی است.
البته این جریان بعدها به دست ابوعلی سینا گسترش پیدا کرد و به صورت یک دائرةالمعارف بزرگ، در قالب «شفا» و «اشارات» و سایر کتبِ وی، به رشتهٔ تحریر درآمد. ابنسینا تنها استادی که برای خود میشناسد، فارابی است. البته فاصلهٔ بین ابنسینا و فارابی زیاد است. ابن سینا فارابی را درک نکرده بود، اما تنها کسی را که به عنوان استاد قبول دارد، فارابی است. اگر ابنسینا فارابی را از نزدیک درک میکرد، شاید ابن سینا غیر از این بود که امروز هست.
در هر صورت تاریخ حکما به ما نشان میدهد که حکما و فیلسوفان بزرگ ما همهشان به نوبهٔ خود متفرد بودهاند، زیرا دارای استقلال فکری بودهاند. خوشبختانه در جهان اسلام برخلاف جهان غرب، همانطور که سایر علوم، رشتهبهرشته و سینهبهسینه به طور متصل برقرار مانده، و همانطوری که در فقه هر فقیه از استادش و در حدیث هر محدّث از استادش اجازهٔ فقه و اجازهٔ نقل حدیث دارد تا برسد به ائمه اطهار علیهمالسلام، در بین سایر علوم هم همین روش و همین اتصال برقرار است. خوشبختانه در رشتهٔ حکمت هم همینطور است. هر حکیمی متصل به استاد خودش است. مرحوم آقامیرزا مهدی آشتیانی که یکی از فیلسوفان بزرگ معاصر است، همیشه میگفته است: «من سلسلهٔ حکمی نسب خودم و اساتید خودم را تا ابنسینا میرسانم». درست مثل سلسلهٔ تصوف، که در تصوف نیز ما این سلسله را داریم. اهل سلسله در سلسلهٔ خودش، هر قطبی به قطب قبلی [میرسد] تا برسد به علیبنابیطالب. اهل حدیث و اهل فقه هم همینطورند. مرحوم آقای صائنی نمونهٔ بزرگی از حکمایی است که در این شهر در نهایت قناعت و مناعت و بزرگواری زندگی کرد و شما بحمدﷲ از محضر او بهرهمند بودهاید و استفاده کردهاید. ولی متأسفانه امروز از میان ما رفته است و ما را واقعاً سوگوار کرده است. من بار دیگر به شخص خودم به عنوان یک دوست و به شما مردم زنجان، وفات ایشان را صمیمانه تسلیت عرض میکنم و عرایضم را خاتمه میدهم. والسلام علیکم و رحمةﷲ و برکاته.
منابع:
۱. زندگینامه آیتﷲ صائنی، فصلنامه فرهنگ زنجان، بهار و تابستان ۱۳۸۳، ص ۱۱.
۲. پله پله تا ملاقات خدا، روزنامه مردم نو، ۱۴ تیر ۱۳۸۵، ص ۴.
۳. فرهنگ زنجان، بهار و تابستان ۱۳۸۳. این سخنرانی در سال ۸۳ انجام شده است.
علی نجفلو
باسلام خداوند این شخصیت الهی علامه صایینی مورد رحمت قراربده