آیتﷲ سید ابوالقاسم خوئی را شاید بتوان یکی از اثرگذارترین و پرمقلدترین مراجع شیعه در نیمه دوم قرن بیستم دانست. او اگر چه بر کرسی زعامت شیعیان در نجف تکیه زده بود، اما نسبت به وقایع ایران نیز بیتفاوت نبود. در پی نزاعهای سیاسی که در ایران رخ میداد، ابوالقاسم خوئی نیز واکنشهایی ابراز میداشت.
اوج فعالیتهای سیاسی
سال ۱۳۴۱ و با قوانینی که محمدرضا شاه پهلوی به تأیید میرسانید، اعتراض آیتﷲ خوئی را نیز برانگیخت. در ماجرای تصویبنامه انجمنهای ایالتی و ولایتی، آیتﷲ خوئی به انحاء مختلف اعتراض خود را به این قانون نشان داد. وی نامهای به آیتﷲ بهبهانی نوشت و در آن نامه از ایشان خواست تا استنکار شدید خود را به شاه پهلوی اعلام دارد. وی در این نامه اینگونه آورد که: «تصویبنامه اخیر دولت راجع به تساوی زن و مرد و کافر و مسلمان در انتخابات انجمنها، مخالف شرع انور و قانون اساسی است لذا استنکار شدید خود و حوزه علمیه نجف اشرف را بدین وسیله اطلاع داده مستدعی است مراتب را به پیشگاه اعلیحضرت همایون ابلاغ تا بر حسب اقداماتی که در مورد حمایت از دین مبین اسلام فرمودهاند امر ملوکانه به الغاء این تصویبنامه اصرار فرمایند».[۱]
دغدغههای آیتﷲ در این زمینه اما سبب شد تا نامهای نیز به شاه پهلوی بنگارد و قوانین خلاف شریعت را تذکار دهد. وی در این نامه، اذعان داشت که قوانین اسلامی قابلیت انطباق با زمان را دارد و نیازی به دستدرازی کردن به جوامع بیگانه نیست. وی در بخشی از این نامه آورده بود: «… صدور بعضی از قوانین که تقلید بیگانگان در آنها آشکار و مخالف قوانین اسلام و قانون اساسی میباشد از نظر اکثریت قریب به اتفاق ملت ایران فاقد ارزش است… اطلاع وسیع اعلیحضرت مقتضی است که از ملاحظه تاریخ اسلام نتیجه بگیرند که در پرتو دین مقدس اسلام با شرایط زمان و مکان هر گونه اصلاحی را میتوان انجام داد زیرا که دین اسلام از عدالت پشتیبانی و با فساد مبارزه مینماید و بر اساس همین قوانین حکومت بزرگ اسلامی بوجود آمده و از ملاحظه تاریخ جهان استنتاج شده که عظمت و ترقی مملکت به اخلاق فاضله و عدالت اجتماعی بستگی دارد… امید است شخص اول مملکت از مقدسات اسلامی که از یک کشور مسلمان به ودیعه دارند نهایت درجه نگهداری را نموده و آرامش قلوب مسلمانان را تأمین نمایند.»[۲] آیتﷲ خوئی در این نامه، بر حفظ قوانین دینی در پرتو حکومتی اسلامی تأکید میکند. تأکید آیتﷲ بر آن است که شاه پهلوی از منابع اسلامی مدد بگیرد و دست به دامان دستاوردهای غربی دراز نکند.
شاه پهلوی اما چند ماه بعد، ماجرای رفراندوم شاهانه را کلید زد. آیتﷲ خوئی این بار نیز زبان به اعتراض گشود. وی نامهای به آیتﷲ بهبهانی نوشت و در آنجا متذکر شد که اینگونه اعمال شاه به متشنج شدن فضای کشور میانجامد و صدای قهریه ملت را برافراشته میدارد. «… به اولیای امور تذکر دهید که اینگونه اعمال بیش از پیش موجب تشنج مملکت و ناراحتی افراد خواهد شد و در صورتی که جمعی بتوانند با قوه قهریه صدای ملت را خاموش نمایند مدت آن طولانی نخواهد بود. تبلیغات دروغ و بی اساس و عوامفریب بر ملت ناراضی واقتصاد ورشکسته راه علاج نبوده و مشکلی را حل نخواهد ساخت. امیدواریم ملت مسلمان ایران و افرادی از دولت که در فکر حفظ مملکت هستند شهامت دینی خود را ابراز داشته و هر قانونی را که مخالف قرآن مجید و مصالح آنها باشد زیر پا نهاده و راه را برای دشمنان دین و مملکت هموار نسازند.»[۳] آیتﷲ خوئی با اینگونه نامهها و اعلام مواضع، میکوشید تا شاه پهلوی را از اعمال نابخردانه آگاه سازد و سیاستهای نامقبول وی را تذکر دهد.
ماجرای فیضیه
در سال ۴۲ اما رژیم پهلوی اقدام به خطایی دیگر کرد و با یورش به فیضیه، مواجهه مستقیم و نابخردانهای را با روحانیت در پیش کشید. آیتﷲ خوئی یکی از معترضان اینگونه اقدامات بود. در مورد واکنش آیتﷲ خوئی اما برخی بر این باورند که فضا و جو نجف به گونهای شد که آیتﷲ خوئی نیز چارهای جز همراهی و همدردی با مبارزان نداشت. مرحوم عمید زنجانی بر این باور است که پس از سخنرانی امام در فیضیه و رخ دادن ماجرای فیضیه، این واقعه در نجف هم منعکس شد و افراد زیادی دست در کار بودند تا این واقعه را به خوبی در نجف منعکس کنند. «… فاتحهخوانیهایی هم بر حسب ظاهر در نجف برگزار شد، طلاب اجتماع کردند و صحبتهای زیادی شد. مجموع این فعالیتها باعث شد که آقای خوئی هم به مبارزان بپیوندد و اعلامیه تندی صادر کند.»[۴]
به هر وجهی که بود، آیتﷲ خوئی در نامهای به امام خمینی، فاجعه فیضیه را تلخ و ناگور خواند: «جنایة الجائرین علی الحوزه العلمیه اوجعت قلوبنا و عامة المسلمین. فلا تحسبن ﷲ مخلف وعده رُسله. ان ﷲ عزیز ذوانتقام».[۵]
آیتﷲ همچنین نامهای به محمدرضا شاه پهلوی نوشت و اعتراض خود را به وی نیز اعلام کرد. وی در آن نامه هم عنوان کرد که علمای مسلمین تا آخرین نفس، از مقدسات دین به دفاع برخواهند خاست: «… بسیار جای تأسف و تأثر است که سقوط و انحطاط مملکت اسلامی و یگانه مرکز تشیع به جایی برسد که زمامداران آن آلت و وسیله انجام مقاصد شوم آنان گردند. ما چندی قبل مفاسد تصویبنامه شوم و جعلی قوانین برخلاف مقررات اسلامی را تذکر داده و اعلام خطر نمودیم. با این حال شاه با کمال جدیّت از آن قوانین دفاع کرده و در اثر آن، روزنامههای مزدور و خائن بهانه به دست آورده نسبت به مقام روحانیت هتاکی نموده بلکه مقدسات اسلام را خرافات و ارتجاع سیاه و قوانین پوسیده نامیدند. البته حکم چنین اشخاص در شرع مطهر معیّن و مبیّن است. ما جداً از شخص شاه خواستاریم که اسباب اغتشاش مملکت و ناراحتی عموم مسلمانان جهان را مرتفع سازند. علماء اعلام و عموم طبقات مسلمانان با اتکال به حول و قوه الهی از مقدسات دین تا آخرین نفس دفاع خواهند نمود».[۶]
آیتﷲ خوئی به این نامه بسنده نکرد و به ۲۴ تن از علماء ایران نیز نامهای نوشت و از اعمال شاه ابراز ناخرسندی کرد. وی در آن نامه نیز اعلام داشت که اگر اینگونه رفتارها ادامه یابد، علما به وظیفه خود عمل خواهند کرد: «…چنانچه از این قوانین رفع ید نشود آخرین وظیفه خود را انجام خواهیم داد و مسئول حوادث، شخص شاه و هیئت دولت خواهند بود.»[۷]
اعتراضها به این اقدام شاه اما بالا گرفته بود. جمعی از علما ایران بار دیگر به آیتﷲ خوئی نامهای نوشتند و اعتراض خود را به اقدامات شاه اعلام کردند. آیتﷲ خوئی هم که از این اقدامات برآشفته بود، در پاسخ به نامه علما، انتقادات تند دیگری را علیه حاکمیت پهلوی ابراز داشت. وی در آن نامه آورد که «… چه عوامل خطرناکی کشور ایران را تهدید مینماید، دشمنان اسلام به چه وسائلی برای وارد ساختن ضربت مهلک به فعالیت پرداختهاند؟ جواب آن را ما می دانیم، ملت ایران نیز میداند و بهتر از هر کس زمامداران میدانند. آیا بایستی در برابر این ضربات تسلیم شد؟ من میدانم که شهامت و رشد فکری ملت ایران مانع از آن است که در برابر این حملات سر تسلیم فرو آورند. قدرت روحی این ملت به قدری زیاد است که صلاحیت دفع هر گونه حملهای دارد.»
آیتﷲ خوئی در این نامه، وظیفه روحانیت را نیز یادآور شد: «هم اکنون بار سنگین به دوش ملتی مسلمان و روحانیت آن نهاده شده است. روحانیت در مبارزه خود پایدار و شانه خود را از این بار سنگین خالی نخواهد نمود. این مبارزه در صورتی دارای اثر مثبت خواهد بود که ملت مسلمان نیز بیش از پیش آن را تأیید نماید و قدمهای خود را به جای اَقدام روحانیون بگذارد. اگر ملت مسلمان ایران با وسایل مبارزه کاملاً آشنا نیست ممکن است از دیگر ملل مسلمان این درس را فرا بگیرد و روش آنها را برای ادامه حیات و بدست آوردن استقلال سرمشق خود قرار دهد.»
آیتﷲ خوئی در ادامه این نامه، به تلاشهای روحانیون در مبارزه با استبداد اشاره میکند و میگوید: «آقایان علمای اعلام، ما در این مدت موفق شدهایم صدای مظلوم و ستمدیده ایران را به خارج برسانیم. به تدریج کشورهای اسلامی و کشورهای خارجی از حقیقت اوضاع در ایران مطلع میشوند و زمامداران وقیح کنونی به زودی با عکسالعمل آنها مواجهه خواهند شد. اگر این دسته، از اعمال خود دست برندارند مسلمانان جهان به وسیله مدارک زنده حقیقت آنها را در خارج کشور روشن خواهند ساخت و اگر تعدیات آنها ادامه یابد تاریخچه چهل ساله آنها که از جنایت و خیانت مملو است، منتشر خواهد شد. علاوه بر آنکه مراجع تقلید رأی خود را درباره آنها صادر خواهند نمود.»[۸] آیتﷲ خوئی در این نامه چونان یک فرد انقلابی، به اعتراض علیه سیاستهای شاه پهلوی میپردازد. اعتراضهای خوئی به گونهای است که این را از وظایف روحانیت میداند که از مبارزه با رژیم پهلوی کوتاهی نکنند و از هیچگونه اقدامی فروگذار ننمایند و به اعتراض و مخالفت برخیزند.
وقایع سال ۴۲
در سال ۴۲ اما التهاب سیاسی بالا گرفت. آیتﷲ خمینی بازداشت شد و واقعه ۱۵ خرداد رخ داد. آیتﷲ خوئی نیز نسبت به این حوادث واکنش نشان داد. وی زبان به اعتراض گشود و اینچنین حکم کرد: «نظر به اینکه دولت فعلی ایران برای پیشرفت مقاصد شوم خود که مخالف مقررات دینی اسلام است از هر گونه تعدّی و ظلم، از زدن و کشتن و زندان بردن آقایان علماء اعلام و طلاب علوم دینی و سایر طبقات مؤمنین مضایقه ندارد، بر هر فردی از افراد مسلمان در هر لباس و هر مقامی که باشند واجب است که از همکاری با این دولت خائن خودداری نمایند.»[۹]
در پی این وقایع حتی آیتﷲ خوئی در نجف اشرف اعلامیهای صادر میکند و استفاده از قند و شکر را به جهت این که در انحصار دولت بود، تحریم کرد. ایشان با این وسیله میکوشید تا ضربهای به اقتصاد دولت وارد کند. به همین جهت در بیت امام خمینی نیز چای و شربت داده نمیشده و از واردین با سرکه شیره پذیرایی میکردهاند.[۱۰]
انتخابات دوره ۲۱ مجلس شورای ملی از دیگر مواردی بود که اعتراض روحانیون را در پی داشت. مرحوم خوئی نیز از مدافعان تحریم این انتخابات بود و شرکت در آن را برنمیتابید. به تعبیر وی: «… با وضع فعلی چنانچه مجلس تشکیل شود از نظر شرع و قانون اساسی نیز از درجه اعتبار ساقط خواهد بود.»[۱۱]
آیتﷲ خوئی در سال ۴۲ از کوچکترین اتفاقی چشم نمیپوشید و اعتراضهای خود را بیان میکرد. در ماجرای دستگیری علمای آذربایجان هم ایشان زبان به انتقاد و اعتراض گشود و تلگرافی به آیتﷲ میلانی فرستاد و اعلام کرد: «… ما با استنکار این اعمال خلاف دین و عدالت از حضرتعالی انتظار داریم برای استخلاص این ذوات مقدس که گناهی جز دعوت به حق ندارند اقدام لازم نموده و نتیجه را اعلام فرمایید.»[۱۲] مرحوم خوئی در این مورد به حضرات شریعتمداری، گلپایگانی و مرعشی نجفی نیز نامههایی را نگاشت.[۱۳] آیتﷲ خوئی به دستگیرشدگان آذربایجان نیز نامهای نوشت و به آنها گفت: «بازداشت آن جنابان در اثر دفاع از دین مبین و حق و عدالت موجب تأثر شدید گردید. پر واضح است که تحمل این مشقت منظور نظر ولی عصر ارواحنا فداه خواهد بود.»
با روی کار آمدن حسنعلی منصور آیتﷲ خوئی انتظار اصلاحاتی را از دولت وی میبرد. آیتﷲ نامهای به منصور نوشت و از دولت قبل انتقاد کرد و خواستار توقف در اقدامات جنجالبرانگیز حکومت پهلوی شد. وی خطاب به نخست وزیر جدید گفت: «… دولت سابق به یک رشته اعمال اقدام نمود که تاریخ و ملت مسلمان ایران نتایج تلخ آن را هرگز فراموش نخواهد نمود. اهانت به دین و مقدسات مذهب و علماء و روحانیون و فشار بر ملت در رأس برنامه بود. تذکرات ما مؤثر نشد. نتایج آن را که اهم آنها بدبینی و تنفر ملت از دولت بود بر جنابعالی مخفی نیست. امیدواریم جنابعالی اشتباهات را تدارک و الغاء قوانین مخالف اسلام را در رأس برنامه خود قرار دهید و آزادی ملت و حضرت آیتﷲ خمینی و آیتﷲ قمی را پیشنهاد مینماییم.»[۱۴]
در این زمان دستگیری و تبعید آیتﷲ خمینی به ترکیه سبب تألم بسیار آیتﷲ خوئی شده بود. نقل شده است که با شنیدن تبعید امام(ره)، آیتﷲ خوئی به گریه افتاد به طوری که اشکهایش روی محاسنش سرازیر شده بود.[۱۵] ایشان همچنین پس از دستگیری امام گفته بود: «من چند قطره خونی که دارم را به این انقلاب اهدا میکنم.»[۱۶]
حسنعلی منصور نیز نتوانسته بود توصیههای مرحوم خوئی را جامه عمل بپوشاند. با روی کار آمدن امیر عباس هویدا، این بار نامهای به وی نوشته شد. آیتﷲ خوئی در آن نامه نیز تذکار داد که «ما مکرر از باب ارشاد و نصیحت به دولتهای سابق تذکر دادیم که مدت فشار و تعدّی محدود و عاقبت آن تاریک است زیرا شما بر ملتی حکومت میکنید که مسلمان و معتقد به قرآن است و برای قانونی که مخالف اسلام باشد ارزش قائل نیست… انتظار میرود با برطرف ساختن نفوذ صهیونیست و الغاء قوانین مخالف شریعت اسلام و ارجاع حضرت آیتﷲ خمینی عالم روحانیت و قلوب مسلمین جهان را مسرور سازید.»[۱۷]
اما امیر عباس هویدا نیز نتوانست رضایت خاطر آیتﷲ خوئی را جلب کند. مرحوم خوئی سه ماه پس از این نامه، نامهای دیگر نگاشت و خطاب به نخست وزیر وقت اعتراض کرد: «در ابتدای تصدی شما به مقام نخست وزیری در موضوع رفع تشنج و خاتمه دادن به وضع چند ساله اخیر که دولتهای دور از عقل و منطق آن را به وجود آوردند و در اثر آن ملت مسلمان ایران به جرم دفاع از حیثیت و مقدسات خود با سر نیزه و زندان و شکنجه و قتل و تبعید روبهرو شد، تلگرافاً تذکر دادیم متأسفانه شما نیز همان راه را پیمودید و از نصایح و ارشادات مقام روحانیت پند نگرفتید.»[۱۸] آیتﷲ خوئی بار دیگر بر آزادسازی زندانیان تأکید کرده و گفته بود: «هر چه زودتر زندانیان را آزاد و پریشانی ملت را جبران نمایید.»
اعتراضهای آیتﷲ خوئی به دستگاه حاکمه به گونهای بود که دیگر روحانیون نیز، منش آیتﷲ خوئی را الگو قرار میدادهاند. آیتﷲ گرامی میگوید در ملاقاتی که در اولین تبعیدم با سرهنگ تاربی، رئیس ساواک قم که فردی بسیار هتاک بود داشتم، میگفت شما چرا چنین و چنان میکنید؟ من گفتم ما مقلّد بزرگان هستیم و آقای خوئی نوشتهاند که همکاری با این دولت گناه کبیره است.[۱۹]
حکومت پهلوی با اینگونه اعتراضهای آیتﷲ خوئی، به این نتیجه رسیده بود که وی فردی خطرناک برای حاکمیت است. ساواک در تحلیل این خطر برای حکومت ایران در گزارشی آورده بود: «همانطور که سیاست دنیا بر دو قسمت شرق و غرب تقسیم شده، حوزه نجف هم به دو قسمت عرب و ایرانی منشعب گردیده، عربها مقلد و پیروی آقای حکیم و ایرانیها مقلد و پیرو آقای خوئی میباشند. تابعیت آقای حکیم فعلاً خطری برای ایران ندارد و مشغول مبارزه با حکومت عراق میباشند. آنچه محقق است خطر احتمالی از ناحیه آقای خوئی و اعوان ایشان میباشد. این جماعت افکار منحط و گمراهکنندهای دارند.»[۲۰]
در این زمان، مرحوم خوئی، همعنان با آیتﷲ خمینی قلمداد میشده است و خطر این دو برای حاکمیت پهلوی، مورد توجه بوده است. در اسناد ساواک که گزارشی از آبان ماه ۱۳۴۴ درج شده، خبر از همراهی آیتﷲ خوئی با آیتﷲ خمینی میدهد به گونهای که خوئی از طرفداران آیتﷲ خمینی قلمداد شده است.[۲۱] همچنین گفته شده است که آیتﷲ خوئی نسبت به دیگر مراجع به آیتﷲ خمینی نزدیکتر است.[۲۲]
رفته رفته اما اقدامات انقلابی و نامههای آتشین آیتﷲ خوئی فروکش میکند. دیگر گزارشی هم اگر از ایشان در مخالفت با حاکمیت پهلوی عنوان شده است، به تندی و قوّت سالهای ۴۱ تا ۴۳ نیست. در سال ۱۳۴۸ بختیار به دیدار آیتﷲ خوئی در نجف میرود، تنها اعتراضِ آیتﷲ این است که دیدار خصوصی را نمیپذیرد اما حضور وی را در معیّت افراد دیگری میپذیرند.[۲۳] در آن دیدار هم اعتراضی به رفتارهای سیاسی حاکمیت پهلوی نمیشود. اینکه چه شد آیتﷲ خوئی بعد از این فعالیتها و بیانیههای تند سیاسی، از اقداماتی اینچنینی خودداری کرد و کمتر به اعتراضهایی اقدام کرد به عواملی باز میگردد که در قسمتی دیگر از این بحث بدان خواهیم پرداخت. اما آنچه در این قسمت شایستهٔ اعتناست، روابط آیتﷲ خمینی و مرحوم خوئی است. همانگونه که رفتارهای سیاسی و اعتراضهای خوئی رفته رفته فروکش کرد، میانهٔ آیتﷲ و امام هم دچار تحولاتی شد. گزارش میشود که آیتﷲ خوئی از اقدامات آیتﷲ خمینی ناراضی است. ساواک در سال ۱۳۵۰ گزارش میدهد که خوئی از اقدامات ضد ایرانی خمینی ناراضی است.[۲۴] روابط خوئی و خمینی اما فراز و فرودهایی از سر گذرانده بود که در بخش بعد بدان خواهیم پرداخت…
عکس: وارثون
اریا
جناب طباطبایی چه اسراری است که تاکید می کنید بین مرحوم امام و ایت الله خویی در سال های قبل از انقلاب شکافی صورت گرفته و به اسناد ساوک ارجاع می دهید بنا بر اظهارات شاگردان مرحوم ایت الله خویی ان شکافی که شما اشاره کردید اصلا وجود نداشته است و بلکه این رابطه تا سال های پایانی عمر به صورت احسن بوده است.
طباطبایی
اختلافاتی که درگرفته بود را در متن بعد بیان خواهم کرد. در خاطرات شاگردان امام هم از این اختلاف سخن گفته شده است.
علی
تشکر از جناب آقای طباطبایی از مقالات بسیار مفید و مستندشون
بسیار استفاده کردم … امیدوارم بازدیدکنندگان محترم با سعه صدر مقالات رو مطالعه کنند حتی در صورتی که با قرائت آنها از تاریخ مطابق نباشد
سید
خلاصه پاسختان راببینم منعکس شده یانه
صمدی
سلام جناب آقای طباطبایی عزیز ، بنده را کمی روشن کنید . آیا از این که امام خمینی بعد از آیت الله بروجردی زعامت شیعیان جهان را بدست می گرفت ناراحت بودند و یا در باب فقهی و فلسفی با امام خمینی اختلاف داشتند . متشکرم .