سردمداران نظام سیاسی آمریکا اهمیتی برای دیدگاههای فیلسوفان فعال سیاسی قائل نیستند، اما مدیران سیاسی ایران به اظهار نظرهای فیلسوفان حساس هستند. در ایران کسی حاضر نیست پیرامون امور سیاسی حرف جدیدی بزند، هر کسی نمیتواند هر چیزی بگوید، ولی وقتی گفت همه گوشها
ادامه …
استاد باید چند تا «خوش» داشته باشد؛ خوشبیان باشد، خوشترکیب باشد، خوشاخلاق باشد، البته علم حرف اول را میزند اما بیان هم مهم است چرا که باعث میشود درس به شاگردان منتقل شود. استاد باید زمینهای فراهم کند که طلبه بتواند سؤالهایش را بپرسد. اگر طلبه نتواند سؤالهایش را از استاد بپرسد، باید به چه کسی مراجعه کند؟ باید زمینه برای طرح سؤالهای طلاب وجود داشته باشد. استاد نباید بیحوصلگی کند. طرح سؤال در کلاسهای درس، یکی از امتیازهای حوزه است و همین مسئله عمق درس را تقویت خواهد کرد. ادامه …
دانشجویان از سراسر جهان به قم میآیند تا در کنار تأثیرگذارترین محققان عصر حاضر (مجتهدان) درس بخوانند. خانمها با چادر مشکی به این سو و آن سو میروند و مردان عمامه و ردای موقری بر تن میکنند و چنان که بر موتورسیکلتهایشان نشستهاند به سرعت میان مسجد و مدرسه و حرم، در آمد و شدند. مردمی از همه ملل که دلبستگیهای مشترک الهیاتی دارند، در پیچ و خم بازار قدم میزنند.
ادامه …
به همان اندازه که حوزه علمیه فعلی عراق و لبنان، باید فرهنگ کشور خود را بشناسند و اسلام عربزبان را پرورش دهند، حوزه علمیه قم نیز نیاز دارد که بیش از این فارسی فکر کند، فارسیزبانان را بشناسد و با آنان به فارسی سخن بگوید و به فارسی بنویسد و به فارسی تولید علم کند و پاسخهای پرسشهای فارسی را به فارسی بدهد و دایره واژگانی و مفهومی فارسی خود را تقویت کند. چه اگر از این مهم غافل بماند، به مرور قدرت گفتوگو با نسل فارسیزبان آینده را از دست خواهد داد و آن نسل را به دست فرهنگهای مهاجم غربی و شرقی خواهد سپرد. ادامه …
مهم این است که خود مدیران، اساتید، کارگزاران حوزه، حتی کارهای اداری حوزه، همه اینها باید مظهر اخلاق باشد. جایی که میخواهد این تأثیر را داشته باشد، اوّل باید از خودش شروع کند. این از هر کتابی، از هر نوشتهای، از همه اینها مهمتر است. و این عالِم را که میبیند همان «مَن یُذَکِّرَهُمُ الله رُؤیته» باشد. و همیشه اگر در حوزهها انسانهای فرهیختهای تربیت میشدند سرّش همین بود. یعنی این نمونههای اخلاق را میدیدند. در همه خصوصیات. الگوبرداری میکردند، خودبهخود. ادامه …
در سن ۶-۵ سالگی بودم که پدرم فوت کردند. در واقع پرورش ما زیر نظر مادر بود. مادرم در سنین جوانی بود و ازدواج نکرد و در نگهداری ما کوشش کرد. وقتی میخواستم طلبه شوم، مادرم طبعا میل نداشت، برای اینکه از من دور میشد. آخرین فرزندش بودم و علاقه داشت. ولی من در اثر بعضی از حوادث طلبگی را پذیرفتم و با مادرم در میان گذاشتم و التماس کردم که اجازه دهد من بروم طلبه شوم. او هم برخلاف میل طبیعی هر مادری که میخواهد با فرزندش باشد، اجازه داد و ابتدا به قم آمدم. ادامه …
باید دید این طلبه کجا میخواهد برود؟ چه کاری میخواهد بکند؟ پس چون نمیداند چه کاری میخواهد بکند، گیج است که من چرا اینها را میخوانم. و الا اگر بداند که من کجا میخواهم بروم، مشکلی وجود نخواهد داشت. اول باید هدف مشخص شود، بعد راهی را که به آن هدف منتهی میشود پیدا میکند. این طلبه نمیداند واقعا میخواهد چه کاری انجام بدهد. تکلیف خودش را نمیداند. لازمه این کار استعدادیابی است که ما این کار را برای طلبهها انجام ندادهایم. ادامه …
حوزه علمیه امروز با کلیسای قرون وسطی متفاوت است. طلاب علوم دینی در کلیسا فقط الهیات میخواندند و بر آموزههای الهیاتی نظیر پدر، پسر و روح القدس متمرکز بودند. ولی در تاریخ اسلام، کسانی همچون جابر بن حیان را داریم که شیمیدان است و استاد او امام صادق (ع) است. او رسائلی در باب شیمی منتشر کرده است که مدام در آنها تکرار میکند که استادم جعفر صادق چنین و چنان گفت. ادامه …
وقتی چنین ساختمان سنگین و بزرگی بر روی بنیان عقاید بنا میشود، ۱۰ یا ۲۰ سال بعد، هر گونه خدشه به این اعتقادات میتواند منجر به فرو ریختن همه آن ساختمان بلند باشد؛ به همین سبب، پرداختن به اصول عقاید و تفکر مجدد درباره آنها به خاطر نگرانی از فروریختن همه هویت طلبه، امری بسیار نگرانکننده و دشوار خواهد بود. به بیان بهتر، در ابتدای جوانی که تردید، هزینه کمتری برای یک طلبه جوان دارد، پرسشها به وجود نمیآیند؛ و زمانی که حوادث روزگار و تعامل با اندیشههای دیگر، باعث ایجاد پرسش در اندیشههای بنیادین میشوند، دیگر فرصتی برای طرح سؤالها باقی نخواهد ماند. ادامه …
آداب تعلیم و تعلم را خوب انتقال میداد. کلمات قصاری داشت که بسیار آموزنده و تأثیرگذار بودند. بهویژه آنگاه که با طنز و مطایبه همراه میشدند؛ به عنوان مثال، اگر کسی بیجا و بیموقع سوالی میپرسید، به لهجه زیبایی میگفت: «بالام، دایان فوطه گلسین؛ فرزندم صبر کن تا لُنگ بیاید». هر چند این عبارت قابل ترجمه دقیق نیست، اما مفهوم تقریبی آن چنین است که عجله در سخن، همانند شتابزدگی در عریان شدن قبل از تدارک تنپوشی مناسب است و بیش از آنکه نشانه علم و فضل باشد، طبل بلاهت و نادانی را به صدا درمیآورد. ادامه …